چشمهایش
*دکتر حمید موسوی زنوز، شهرستان خوی
سال 75 بود. حدود 6-5 ماه از دوره انترنیام باقیمانده بود. به عنوان انترن، در یک درمانگاه شبانهروزی در مرکز شهر زنجان، به صورت قراردادی، کار میکردم. روز جمعه حوالی ساعت 10 صبح، مشغول ویزیت بیماران در درمانگاه بودم که درِ اتاقِ ویزیت باز شد و پدر و مادری با کودکشان وارد اتاق شدند. کودک 5- 4 ساله به نظر میرسید.
دستش را به دست پدرش گره زده بود ولی چشمهایش کاملا بسته بود. پدر و مادر سلام کردند و قبض ویزیت را تحویل دادند. پدر گفت: «آقای دکتر! دیروز عصر بچهمان در کوچه بازی میکرد که ناگهان آمد خانه و گفت یک چیزی رفته توی چشمم. بردیمش درمانگاه. آنجا پزشک پس از معاینه، یکی دو تا قطره به ما داد و برگشتیم اما از دیشب تا حالا باوجود اینکه قطرههایش را استفاده کردهایم، بچه تا صبح نخوابیده و یکریز گریه میکند و چشمهایش را هم باز نمیکند.»
اولین فکری که به سرم زد، این بود که بلافاصله قبضشان را پس بدهم و آنها را ارجاع بدهم به بیمارستانی که نزدیک همان درمانگاه بود ولی یادم افتاد که آنجا روز جمعه، قاعدتا هیچ متخصص چشمی را نمیشود پیدا کرد.
به همین خاطر، از والدین کودک خواهش کردم بچه را روی تخت بخوابانند تا معاینهاش کنم. کودک مقاومت میکرد ولی به هر ترتیبی بود آنها دستهای بچه را محکم بالای سرش نگه داشتند تا من بتوانم چشمهایش را معاینه کنم. در نگاه اول چیزی پیدا نکردم. بعدش تلاش کردم برای معاینه پشت پلک فوقانی. طبق توصیه اساتیدم، به جای سوآپ از انگشت کوچکم استفاده کردم تا بتوانم پلک فوقانی را برگردانم.
وقتی پلک فوقانی را برگرداندم، با کمال تعجب یک سنگریزه بسیار کوچک دیدم. در آن وضعیت بحرانی، بدون اینکه فرصت را از دست بدهم، از جیب روپوشم یک تکه کاغذ کوچک درآوردم و با نوک تیز کاغذ، سنگریزه را برداشتم و بلافاصله پلک را به جای اولش برگرداندم تا کودک از درد رها شود.
مشغول وارسی سنگریزه در بین دو انگشتم بودم که کودک از تخت پایین آمد و با چشمان زیبایش خیره شد به چشمانم و لحظه شیرینی برایم خلق کرد که تا آخر عمرم هرگز فراموش نخواهم کرد.
نگاه راضی و راحت کودک، سرشار از حرف بود ولی حتی یک کلمه به زبان نیاورد. پدر و مادرش هم خوشحال بودند و شگفتزده. کودکشان راحت شده بود و من از شادی سرشار شده بودم. پدر کودک، دست به جیب برد و دستهای اسکناس ازجیبش درآورد، با خنده به او گفتم همان قبضی که پرداخت کرده، کافی است. پرسید دارو چه؟ گفتم از همان قطرههایی که گرفتهاید، استفاده کنید تا چشمش عفونت نکند.
من آن رضایت را، آن شادی را، آن خنده را و آن حس خوبی را که به من میگفت طبابت پُر است ازاین زیباییها؛ با دنیا عوض نمیکنم.
منبع :سایت سازمان نظام پزشکی