خاطرات یک خانم مبتلا به ایدز
همسرم مدت زیادی بیمار بود و هیچ پزشکی تشخیص درستی از بیماری او نداده بود. در نهایت تشخیص دادند همسرم مبتلا به ایدز است و من و یکی از فرزندانم نیز مبتلا شده ایم.
برای مراسم چهلم همسرم به مدرسه بچه ها رفتم و اولیاء مدرسه را دعوت کردم. وقتی فهمیدند فرزندم هم HIV مثبت است او را از مدرسه اخراج کردند و او هم قربانی پدر و مادر خود شد. مدیر مدرسه از من خواست که او را به خانه برده به او آموزش بدهم و فقط برای امتحان او را به مدرسه بیاورم. وقتی شرح ماجرا را به عمویش گفتم با عکس العمل نه چندان شایسته او و گفته هایش مبنی بر اینکه من خودم می توانم به او درس بدهم و این کار به نفع خود اوست روبرو شدم.
آدمهایی که اطلاعاتی در این زمینه دارند و راههای انتقال را می شناسند با نگاهی ترحم آمیز به من نگاه می کنند و کسانی هم که اطلاعات ندارند و این بیماری را نمی شناسند از من دوری می کنند. من اگر می دانستم که این بیماری را دارم هرگز بچه دار نمی شدم. تمام نگرانیم فرزندم و آینده او بعد از مرگم است.
حدود 5 سال پیش تشخیص داده شد که من مبتلا شده ام. مشاوره من توسط یک روان پزشک انجام نشد، بلکه این کار به وسیله پزشک معالجم صورت گرفت. او در آن زمان اطلاعات خوبی به من داد که در جای دیگر امکان به دست آوردن آن وجود نداشت. حالا که من با این بیماری کنار آمده ام از طرف جامعه و خانواده ها به بهانه های مختلف سنگ جلوی پایم می اندازند.
تا آنجا که من اطلاع دارم هیچ تشکلی برای زنان مبتلا نیست، زیرا بسیاری از آنان نمی خواهند شناخته شوند و به دلیل آنکه جامعه از آلودگی آنها مطلع نشود به گوشه ای از خانه پناه می برند.
ما در نظر داریم که با کمک تعدادی از پزشکان، تشکل زنان HIV مثبت را برای اطلاع رسانی و حمایت از این گروه تشکیل دهیم.
منبع :http://www.iranhiv.com/story.htm