سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، کسی را که به خانه اش یورش بَرَندو او [در دفاع از خانواده اش [نجنگد، دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
زندگینامه جراح مشهور آذربایجانی - خاطرات و تاریخ پزشکی Dr.Rahmat Sokhani
 RSS |صفحه اصلی سایت |ارتباط با من| درباره من|پانل اصلی سایت
: جستجو
اوقات شرعی
یکشنبه 103/10/2

» درباره من
زندگینامه جراح مشهور آذربایجانی - خاطرات و تاریخ پزشکی Dr.Rahmat Sokhani
مدیر وبلاگ : دکتر رحمت سخنی[108]
نویسندگان وبلاگ :
دکتر سعید اعلم رضائیه (@)[0]



» پیوندهای روزانه
سایت پزشکی فوق تخصصی دکتر رحمت سخنی [471]
سایت پزشکی تخصصی دکتر رحمت سخنی [243]
خاطرات پزشکی و امدادگری [549]
خاطرات پزشکی کشور نیوزیلند [426]
خط خطهای دیجیتال دکتر کوچولو [284]
دکتر ریحان [279]
دکتر سینوهه [306]
حال و هوای دل یک پزشک [643]
حرفهای یک دل ..... [261]
یک دانشجوی پزشکی [657]
خاطرات پزشک ترک اعتیاد [451]
مدلاگ [81]
خاطرات روزهای طبابت [685]
خاطرات پزشکی [522]
پایگاه اطلاع رسانی پزشکان ایران [200]
[آرشیو(15)]

» عضویت خاص و عادی
 





Powered by WebGozar


» فهرست موضوعی یادداشت ها
پزشکان مشهور آذربایجان[3] . مشاهیر آذربایجان[2] . مشهی آذربایجان . معرفی 150 پزشک . آذربایجانی بیاد ماندنی در پزشکی . افتخار همیشگی آذربایجان . انتقال خون . ایرانی خاطره نویس . بیمارحاضر . بیمارغایب . پدر جراحی نوین ایران . پدر واکسن تب برفکی . پدرژنتیک پزشکی . پرفسور یحیی عدل . پروفسور داریوش فرهود . پزشک خاطره نویس . پزشکی باستان ایران . تاریخچه . تاریخچه بهداشت صنعتی دنیا . تاریخچه بیماری ایدز . تاریخچه بیماری جذام . تاریخچه بیماری سل . تاریخچه پزشکی . تاریخچه پزشکی ایران باستان(2) . تاریخچه دیابت . حکیم فردوسی . داستان اشک . دکتر الکساندرفلمینگ . دکتر محمد علی مولوی . دکتر مهدی آمیغی . دکترجواد غفورزاده . دکتر بابک زمانی متخصص بیماریهای اعصاب و روان . روانشناسان مشهورجهان . روزپزشک ویک دنیاتحقیر ........ . زندگینامه پزشک مشهور آذربایجانی . زندگینامه جراح مشهور آذربایجانی . کشف پنی سیلین .
» آرشیو مطالب
آرشیومطالب پیشین
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مهر 1387
آبان 88
شهریور 88
مرداد 88
اسفند 87
آذر 87
دی 89

» لوگوی سایت


» لینک دوستان
خانه ی خانواده
دلنوشته های قاصدک
نوشتار
لحظه های آبی( دلسروده های فضل ا... قاسمی)
عارفانه های یک دوست
دلنوشته ها
اندیشه نگار
گلبانگ سربلندی
زمزمه نسیم
رضا صفری
بلوچستان
رایحه ی انتظار
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
عارفانه
اسپایکا
بشنو از دل
بهارانه
دزدانِ سرِ گردنه
کلکسیون بهترین تمبرهای جهان
اشپزی کد بانو
داروساز
دختران حوا
اسیرعشق
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
ستارگان دوکوهه
طب ورزشی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب سالمندان دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
پیمان دانلود
ورزشهای رزمی
عــــشقـــــولـــــک
جراح دیوانه
دکتر گمشده
خاطرات پرستاری
خاطرات یک داروساز
خاطرات یک دندانپزشک
Deja vu (خاطرات پزشکی )
خاطرات پزشکی یک خانم دکتر(خاطرات یک لیلا)
مرکز اطلاع رسانی اذربایجانیهای مقیم خارج کشور
خاطرات جبهه
پزشک دهکده
بخش زنان و رزیدنت های زنان
گل یخ (خاطرات پزشکی)
سایت دکتر سعید اعلم رضائیه
دکتر مارمولک
خاطرات دوران اسارت
دکتر بابک زمانی
طب نظامی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
پزشکی عمومی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
سایت روانشناسی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب مذهبی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
شمس الظلام
وبلاگ شخصی من ( رضا )
عاشقتم
سماتکــــــــه
Missing
Famoonevis
طب سنتی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
سایت دندانپزشکی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
سایت دارو سازی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
پزشکی فوق تخصصی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
پزشکی تخصصی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب پزشکی قانونی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب هسته ای دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب اورژانس دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
من.تو.خدا
آوای روستا
زنبورعسل
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
جوان امروزی
03955809074 سید مهدی ملک الهدی
رضوانه
قائم صنعت سپاهان
Taekvondo@
شهریار کوچه ها
سخن آشنا

» لوگوی لینک دوستان























» طراح قالب » میربهزادمیراسمعیلیان

» نظر سنجی

دانلود آهنگ جدید
»» زندگینامه جراح مشهور آذربایجانی دکترجواد غفورزاده از زبان خودش



زندگینامه جراح مشهور آذربایجانی دکترجوادغفورزاده از زبان خودش

انتخاب :دکتررحمت سخنی ازمرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) ارومیه

برای کسی که خوشبخت نیست یادآوری گذشته و تجسم آینده هر دو ملال آور است.
شهر تبریز محله نوبر، خانه پدری در آخر یک کوچه با سنگ فرش مرسوم آن وقت قرارگاه زندگی و گردش و بازی و درس خواندن و گذراندن عمر دوران کودکی و نوجوانی من است. پدرم تاجر بازار تبریز و از آنجائیکه ساده و بی ریا و درستکار بود کسب و کارش رونق چندانی نداشت. مادرم فرزند اول ذکور داشت و پس از آن پشت سر هم دختر آورده بود. لاجرم همراه خانواده دایی کوچکم سفری به خراسان می کنند و از لطف و عنایت امام هشتم پس از مراجعت از مشهد کم کم علائم حاملگی و ویاری سنگین و باری سنگین تر ظاهر می گردد و زایمان زودرس پسر دوقلو اتفاق می افتد. دو نوزاد نارس شش ماهه بسیار کوچک و ضعیف و نحیف بودند. اولی که رنج راه زایمان رنجورش کرده بود نتوانسته بود زندگی را ادامه ده ولی دومی بهر حال زنده می ماند. هر وقت یکی از افراد خانواده این نکته را بین خودمان یاد می کن گاهی خودم نیز شک می کنم که آیا او مرده و من زنده ماندم یا بر عکس من مرده ام و او هست که این زندگی مشکل را ادامه داده است. چون در خودم چنین مقاومتی را نمی توانم هرگز باور کنم. دوران دبستان در مدارس شلوغ و پر ازدحام و هیاهوی گلزار ادب و پرورش تبریز چیز گفتنی ندارد. داد و فریادهای مرحوم ادیب مدیر مدرسه و سخت گیری های شدید ناظم و معلم ریاضی آقای هجیری و سوال و جواب های مشکل با مرحوم میرزا محمود خان پرورش و ضرب و شتم و سیلی های بی دلیل حاجی میرزا علی آقای سلطانی معلم عربی و تریس زبان فرانسه و لغت پراکنیهای بی حساب مرحوم بحرالعلومی فراموش شدنی نیست و لذتی هم ندارد. اما دوران تحصیل متوسط سیکل دوم در دبیرستان فردوسی آن زمان در تبریز خاطره انگیز است و دنیای دیگری را بخاطر می آورد. محضر اشخاصی از قبیل مرحوم دکتر روشن ضمیر، مرحوم قاضی طباطبائی، اعلم الهدی و بینش پورعالم دیگری داشت. در حین تحصیلات متوسطه به رشته شیمی و ادبیات علاقه پیدا کردم اما روسای خانواده صلاح در آن دیدند که عوض ادامه تحصیلات دانشگاهی دنبال کسب و کار بروم و کمکی برای خانواده باشم. لذا مدتی راهی بازار شدم ولی از همان ابتدا فهمیدم که آن زرنگی و صفات اهل کسب و کار را ندارم. باید بعد از ظهر و شبها را در دانشکده ادبیات آن وقت تبریز گذرانم و از محضر استادانی از قبیل دکتر جرجانی و ترجانی زاده مرحوم کسب فیض می کردم. در آن تاریخ رشته داروسازی در تبریز هنوز افتتاح نشده بود. در یک سفر کوتاه به تهران در کنکور عمومی دانشکده پزشکی آن شرکت کردم و از قضا شاگرد دوازدهم بین هزاران شرکت کننده درآمدم. خواستم رشته داروسازی اسم بنویسم که بنا به توصیه یکی از بزرگان و عقلای خانواده مرحوم آقای بزرگی وارد دانشکده پزشکی شدم. آیا واقعاً سرنوشت این بود نمی دانم چون اگر قرار بود پزشکی بخوانم از یک سال پیش از آن تاریخ در تبریز می توانستم بدون اشکال وارد دانشکده پزشکی آن زمان بشوم. در دانشکده پزشکی تهران حال و هوای خوبی نداشتم. تقریباً تنها و گوشه گیر بودم. تا آنکه روزی در آزمایشگاه بیوشیمی با احمد شمیم آشنا شدم علت ایجاد ین صمیمیت زودرس نیز این بود که اسم فامیل این دانشجو را استاد نمی توانست خوب تلفظ کند و معنی آن را هم او و شاگردان متوجه نمی شدند. در حالی که من کتاب های تاریخ نوشته پدر او مرحوم استاد علی اصغر خان شمیم همدانی را خوانده بودم و می شناختم. با توضیحات من ناراحتی و عصبانیت احمد خان شمیم و حاضران مرتفع شد. دوستی ما سالها ادامه یافت. بارها از محضر پدر گرامی اش کسب فیض کردم این پزشک عالی قدر در آمریکا است. متخصص جراحی است ولی دیگر زیاد اعضاء را برش نمی دهد و قطع نمی کند بلکه سعی می کند نگهداری و محافظت نماید. در حین تحصیل در دانشکده تهران اینجانب از میان تمام درسها به رشته پاتولوژی یا آسیب شناسی علاقه بسیار پیدا کردم و شیفته این رشته شدم چرا که این رشته از لحاظ بالینی و در زیر میکروسکپ حرف آخر را می زد. روزی در زیرزمین دانشکده پزشکی تهران حضور استاد وارسته مرحوم دکتر کمال الدین آرمین رسیدم و گفتم من از بین درسهای مختلف به این رشته علاقه پیدا کرده ام اجازه دهید که اوقات فراغت از کلاسهای درس دانشکده در محضر شما باشم. این استاد عالیقدر و درویش مسلک از جای خود بلند شد و میکروسکپی پیدا کرد و روی یک سکو در زیرزمین آزمایشگاه گذاشت بمن گفت بنشین و شروع کن. من از سال سوم دانشکده بعد از اتمام کلاس های درس روزانه عوض آنکه به خیابانها و یا سینماها بروم در همان زیرزمین بودم و در کارهای روزانه شرکت می کردم و شبها دیروقت که استاد آرمین و مرحوم دکتر سید محمود ضیاء شمسا که دو سال بود جزو کادر علمی شده بود از آزمایشگاه راه می افتادند با هم از آن بالای دانشگاه تهران پیاده می آمدیم آنها حرف می زدند و ما گوش می دادیم. در انتهای پائینی محوطه دانشگاه و درهای جنوبی آن از همدیگر جدا می شدیم آنها به خانه هایشان می رفتند و من راهی کوی دانشگاه با آخرین سرویس آن میشدم.

رئیس دانشکده پزشکی آن زمان دکتر جهانشاه صالح برای بازدید می آمد و مرا در آزمایشگاه پاتولوژی می دید. سالهای آخر دانشکده پزشکی بود. دوران انترنی در بخش های مختلف کار می کردیم در محضر استاد مهدی آذر و محمد قریب خاطرات بسیار خوبی داشتم و در بخش های داخلی و اطفال نیز از نظر بافت برداری ها و پاتولوژی فعالیت داشتم. در طی گذراندن دوره انترنی در بخش زنان و مامائی دکتر صالح روزی در موقع دست شستن در اطاق عمل بمن پیشنهاد کرد که در بیمارستان زنان پس از اتمام انترنی شروع بکار کنم. با وجود دو دلی تردیدی که داشتم قبول کردم و مرا بسمت دستیار رسمی استخدام کردند و ضمناً از من خواستند که کتاب بیماریهای زنان قدیمی ایشان را که حدود شصت سال قبل از طریق وزارت فرهنگ آن زمان چاپ و منتشر شده بود بازنویسی و تکمیل و با پیشرفت های آن روزی تطبیق و روبراه کنم. من در این راستا سعی و کوشش فراوانی بکار بردم و سعی کردم و از موارد بسیاری از بیماران زنان و مامائی که تا آن تاریخ مشاهده شده مطالب و عکس ها و اسناد و مدارک را جمع آوری کردم و از تمام بافتها و غده ها و برش های میکروسکپی عکس و کلیشه تهیه نمودم و در این راستا از استاد وارسته و بزرگوار زنده یاد دکتر شمسا یاری جستم و بیش از دو سال طول کشید که کتابی نسبتاً آبرومند در دسترس دانشجویان آن زمان قرار گیرد. البته قرار بود که اسم اینجانب بعنوان گرد آورنده روی جلد کتاب مربوطه نوشته شود ولی به این وعده وفا نشد و فقط به ذکر نامی از من در دیباچه کتاب اکتفا گردید. حتی در یکی از جلسات کنفراس های زنان و مامائی آن زمان زنده یاد دکتر فریدون ورجاوند به آنانکه انتشار این کتاب را به دکتر صالح تبریک می گفتند با صدای بلند یادآوری کرد که زحمت اصلی این این کار به گردن دکتر غفورزاده بوده است یادی هم از او بکنید. باری از جایزه آنچنانی آنزمان نیز بهره ای بما نرسید و فقط از مبلغ حق التالیف دانشگاه تهران یک دهم به اینجانب مرحمت گردید. البته در پاره ای از صفحات آن کتاب که بعلت مشغله های زیاد دکتر صالح اصلاحات و تغییرات انشائی انجام نگرفته کاملاً معلوم است که نوشته ها و جملات متن کتاب لحن آذری دارد. زیرا که الحق بایستی یادآوری کنم که دکتر صالح از حق نگذریم مطالب علمی بزبان فارسی را بسیار روان و ساده و واضح می نوشت و جملات او شخص را یاد نوشته های مرحوم محمد حجازی در کتاب زیبا و هما می انداخت. مرد فاضل بسیار باهوش و زرنگ بود منتهی از لحاظ رفتار اجتماعی مشکل بود هر کسی بتواند با او کنار بیاید.
در طی دو سال که بسمت دستیار رسمی جراحی زنان و مامائی در بیمارستان زنان دانشگاه تهران مشغول کار بودم فعالیت در آزمایشگاه آسیب شناسی دانشکده پزشکی را نیز بصورت دستیار افتخاری ادامه دادم و پس از آن هم که در امتحان رئیس درمانگاهی بیمارستان زنان قبول شدم رابطه خود را با استادان آسیب شناسی حفظ کردم و مرتباً جواب تشخیص های پاتولوژی بیماران روزمره را دنبال می کردم که برشهای تهیه شده را نیز مشاهده کنم.
در تاریخ 1/1/41 بسمت رئیس درمانگاه با حق آموزش و از 7/6/42 بسمت متصدی بخش و از 3/1/46 بسمت رئیس بخش جراحی بیمارستان زنان. منصوب شدم و در تاریخ 8/8/46 به رتبه دانشیاری بیماریهای زنان و مامائی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران ارتقاء یافتم. بمدت یک سال از طرف دانشگاه تهران بورس برای مطالعه در خارج اعطاء شد و در دانشگاه کوئینز بلفاست و دانشگاه لندن مشغول بودم و مقاله ای درباره تغییرات اسمیر واژینال در حین حاملگی و زایمان که جنبه تحقیقی داشت به کمک دکتر ویلیس و گرام هارلی نگاشته شد و در مجله زنان و مامائی آمریکا در سال 1967 منتشر گردید. در طی دوران کارورزی در سال 1335 در بخش اطفال مرحوم دکتر قریب مقاله ای راجع به کم خونی حاد تب زا به سرپرستی مرحوم دکتر صادق مختارزاده با همکاری دوست و هم دوره ای خود دکتر احمد شمیم در مجله دانشکده پزشکی منتشر نمودم. مقاله ای راجع به هرمافرودیسم حقیقی، نوع کیستیک تومر آدنوبلاستومای تخمدان، مول هیداتی فورم رباط پهن، آژنزی تخمدان یا سندرم ترنر و بلوغ زودرس با استاد دکتر جهانشاه صالح منتشرکردم.
مقاله ای راجع به گونادوبلاسستوما با همکاری آقای دکتر کریمی نژاد در مجله زنان و مامائی آمریکا جلد 113 شماره 3 سال 1972 منتشر شد. مقاله ای راجع به سرطان نادر دهانه رحم در مجله بین المللی زنان و مامائی جلد 15 شماره 3 سال 1977 با همکاری آقای دکتر ناصر کمالیان انتشار یافت. مقاله ای راجع به آبستنی داخل رباط پهن تا پایان دوره حاملگی در مجله دانشکده پزشکی 1353 و مقاله ای راجع به پرولاپس رحم در مجله آکتامدیکا جلد 11 سال 1976 بکمک مرحومه خانم دکتر سیمین کامیاب منتشر نمودم. مقاله ای رجع به فیستول هی ادراری به کمک خانم دکتر مریم پوررضا در مجله دانشکده پزشکی 1354 منتشر شد. بالاخره مقاله ای راجع به عمل فیستول حالب از راه مهبل در مجله نظام پزشکی شماره 66 سال 1358 منتشر گردید. خلاصه آنکه در هر سال سعی من از ابتدا تکمیل کارم بود و در کنگره ها و کنفراسهای علمی همواره شرکت می کردم. تنظیم برنامه ها و انتشار مطالب مورد بحث کنفرانس ها مدتها با من بود. دبیر دومین کنگره زنان و مامائی در سال 1343 به سرپرستی مرحوم دکتر غلامحسین مصدق با اینجانب بود. در کنگره سالانه رامسر در سال 1337 و 1343 مقالاتی درباره بررسی بالینی و آزمایشگاهی بچه خوره و سرطان جفت و بیماریهای قلبی و حاملگی ایراد نمودم. در کنگره ها و بازآموزیهایی متداول دهه اخیر مرتباً شرکت کردم. سخنرانی ها و مقالات اینجانب در مورد زایمانهای مشکل، آبسه لگن، فیستولهای ادراری تناسلی زنان، نشانه ها زایمان طبیعی و غیر طبیعی، سرطان فرج، مشکلات مربوط به شیوع عمل سزارین، دیستوشی شانه، تشخیص بالینی دیستوشی ها، معمای کیست تخمدان، نکاتی از سرطان پستان که متخصص زنان و مامائی بایست بداند، نقش جواب بافت شناسی آندومتر در معالجات بیماران، دردهای حاد و مزمن لگن در زنان، عوارض داروهای ضد استروژن در دستگاه تناسلی زنان و بالاخره مسئله سزارین بدرخواست مادر. و شرکت در بیش از 12 میزگرد در کنگره های زنان و مامائی بوده است. در سه مورد از جلسات بازآموزی کنگره ها ریاست جلسه را داشتم. در چهار جلسه میزگرد گرداننده پانل بودم. عضو هیئت مدیره جلسه چهارم کنگره پاتولوژی بزرگداشت مرحوم دکتر آرمین در سال 1375 بودم. در یادواره استاد فقید دکتر سید عبدالمحمود ضیاء شمسا سخنرانی داشتم. در سنوات گذشته در سه کنفرانس و گردهمائی علمی کالج جراحان زنان و مامائی انگلستان شرکت کردم.
از سال 1352 بسمت رئیس بخش جراحی زنان و مامائی بیماستان داریوش کبیر سابق و شریعتی فعلی و مدیر گروه جراحی زنان و مامائی مشغول خدمت بودم و با درخواست خود در سال 1359 بازنشسته شدم. پس از آن نیز رابطه علمی خود را با مراکز دانشگاهی و محافل علمی محفوظ نگاه داشتم.
در اوایل کار در بیمارستان زنان بیماران زیادی که مبتلا به فیستول های مجرای تناسلی بودن مرا تحت تاثیر قرار داد. یاد دکتر محسنیان بخیر که روزی تعدادی از این بیماران را به من نشان داد و گفت این بیماران را از این نظر که معالجه شان مشکل است به این آسانی بستری نمی کنند تو اگر علاقه داری به این بیماران کمک کن. من این کار را شروع کردم. تمام آنها را بستری کردم. آماده برای عمل نمودم بیاری خدا به کمک کتاب یوسف محفوظ مصری و بکر بردن روشهای او و کمک از سایر منابع کم کم نتایج خوبی از درمان جراحی این بیماران مخصوصاً از طریق پایین و بدون باز کردن شکم بدست آوردم. در آن زمان و تا حدود 15 سال پیش تعداد مبتلایان به فیستولهای بسیار بزرگ مجرای تناسلی که بعلت زایمانهای مهبلی بسیار مشکل و طولانی ایجاد می شد بسیار زیاد بود. در شرح حال اینگونه بیماران حکایت از توقف و عدم پیشرفت زایمان و گیر کردن و محبوس ماندن سر بچه در مجرای زایمانی بمدت بیش از یکی دو روز بمیان می آمد و معمولاً تعریف می کردند که پس از ناامید شدن ماما از زایمان زن زائو را بعلت نبودن راه ماشین رو بوسیله اسب یا الاغ یا ارابه ای طی مدت طولانی از این ده به آن ده و بالاخره به یک شهری که بیمارستانی داشت می رساندند. پس از زایمان یا حتی عمل در آن بیمارستان چندین روز پس از بیرون آمدن بچه زنده و یا اغلب مرده مجرای زایمای در اثر فشار ممتد وارده و فساد نسج در دیوار مهبل فیستول بزرگی ایجاد می شد و ترمیم اینگونه جراحات مثانه و مجرای ادرار و یا روده بزرگ کار آسانی نبود. خوشبختانه مدتی است که از اینگونه بیماران کمتر دیده می شود چرا که به تمام نقاط دوردست مملکت راه ماشین رو کشیده شده و در صورت پیش آمدن زایمان مشکل و گیر کردن بچه زائو را با یک آمبولانس یا حتی وانت یا ماشین معمولی به نزدیکترین مرکز می رسانند و بهمی دلیل اکنون آمار فیستول مملکت ما خوشبختانه از یک نظر نزدیک به آمار ممالک غربی است باین معنی که فیستول بعلت زایمان تقریباً بهمان اندازه فیستول بعلت اعمال جراحی زنانه و یا حتی کمتر است.





خاطرات زیاد از این دسته بیماران دارم که بهیچ وجه فراموش شدنی نیست چون که هموطنان ما به پاکی و طهارت و انجام فرائض دینی پای بند هستند و کسی را که در این راه به آنان کمک کرده باشد فراموش نمی کنند.
چند سال پیش مادری را پیش من آوردند که 25 سال قبل در نتیجه زایمان بی اختیاری ادرار پیدا کرده بود و همان موقع عمل کرده بودند و نتیجه نداشته است. شوهرش او را رها کرده بود و این زن یگانه فرزند خود را با مشکلات فراوان بزرگ کرده بود فرزند او در کار آزمایشگاه استخدام شده بود و مادرش را بیمه کرده بود. او مادر را پیش من آورد و گفت شنیدم شما در این قسمت کار می کنید و به این بیمار می توانید کمک کنید. من قبول کردم و به کمک باری تعالی این بیمار را عمل کردم و نتیجه مثبت داشت. بعدها روزی که به دیدن من آمده بود گفت پس از 25 سال که با اشکال فراوان خودم را پاک نگاه داشته و با عجله نمازم را خوانده بودم که آلوده نشده نماز تمام بشود. اینک دیگر با راحتی خیال وضو می گیرم و نمازم را بدون نگرانی می خوانم و شما را دعا می کنم. یاد یک دختر دهاتی جوان نیز همیشه در خاطرم هست که در آن سالی که یکی از متخصصین جراحی ترمیمی از آمریکا بنام آقای جونز به ایران آمده بود و برای بیماران مبتلا به فیستول و پارگی های شدید مثانه از روده کوچک کیسه ای مشابه مثانه درست میکرد و محل تخلیه آنرا به جدار شکم وصل می کرد و کیسه ادرار به آن متصل می شد. این دختر مبتلا به فیستول بزرگی در سطح قدامی مهبل بود که ابتدای مجرای ادرار نیز صدمه داشت و حالب چپ نیز گرفتاری داشت. این دختر مبتلا جزو لیست بیمارانی بود که قرار بود این جراح خارجی او را عمل کند. روز قبل از عمل او مرا به کناری کشید و با زبان ساده خودش از من خواهش کرد که نگذارم برای او کیسه ادرار بگذارند. چون در دهی که او سکونت داشت این نوع زندگی عار و ننگ بود. او از من خواست هر چند بار هم شده او را عمل کنم و فقط کارش به کیسه نکشد. من در اینکار سعی زیاد کردم و با سه بار عمل بفواصل معین موفق شدم او از بی اختیار ادرار رهائی پیدا کند. او دعا کنان رفت. پس از مدتی در مطب نشسته بودم که او از ده خود برای دیدن من آمده بود و یک مرغ خوشرنگ و زیبا به عنوان تشکر آورده بود. پسر بزرگم را که بچه بود صدا کردم او مرغ را بغل کرد و برد و هر روز با خوشحالی به من خبر می داد که مرغ باز هم تخم گذاشته است.
در اوایل کار و فعالیت جراحی اینجانب در بیمارستان زنان بیماری را از اراک آورده بودند که یک دوشیزه ارمنی مبتلا به استنوز و آپلازی شدید مهبل بود و می گفتند گاهی چند قطره ترشح خونی از حوالی پرده بکارت خارج شده بوده است. در معاینه پرده بکارت بدون سوراخ طبیعی و مهبل نیز در واقع وجود نداشت. در معاینات لگن رحم حس نمی شد و اگر هم بود بسیار کوچک و غیر قابل لمس بود. در آن موقع سونوگرافی و لاپاروسکپی هم مرسوم نشده بود. او را برای عمل واژینوپلاستی آماده کردیم. من محل مهبل را باز و بخوبی تشریح کردم. مرحوم دکتر صالح و دکتر ورجاوند، دکتر راسخ و دکتر موحدی ایستاده بودند. مرحوم دکتر شاهقلی جراح پلاستیک از پوست ران بیمار پیوند برداشت دور قالب گذاشتیم و در محل مهبل قرار دادیم تمام جراحان حاضر قبل از گذاشتن قالب در محل باز شده مهبل درون لگن را معاینه مجدد کردند و اثری از زهدان پیدا نکردند لاجرم پیوند را انجام دادیم. دکتر صالح گفت به این بیمار و اطرافیان بگوئید که می تواند ازدواج کند اما وعده بچه دار شدن به او ندهید. این بیمار با نتیجه مثبت از نظر پیدایش مهبل جادار مرخص گردید. مدت نه سال بعد روزی این دختر ارمنی با شکم برآمده و راه رفتن مخصوص پش من آمد و اظهار داشت که شما گفته بودید من حامله نمی شوم اینک هفت ماهه حامله هستم اسم و رسمش را یادداشت کردم و پرونده او را از زیرزمین قدیمی بیمارستان زنان که لانه مارها نیز بود پیدا کردم و معلوم شد که همان مریض است. با آن سابقه واژن پیوندی حتماً به نظر می رسید که باید برای سزارین آماده شود ولی او در آخر دوران بارداری در حالی به زایشگاه مراجعه نمود که کاملاً آماده زایمان از پائین بود و بطور طبیعی زائید و دختر سالمی بدنیا آورد. یک سال و چندی بعد مراجعه نمود و حاملگی دوم را به آخر رسانید و دختر دوم را بدنیا آورد. پس از سه سال مجدداً از اهواز به تهران آمد و نوزاد پسری را با وضع بسیار خوب زائید. این بار شوهرش نیز که راننده شرکت نفت بود همراه زنش آمده بود. با من سلام و علیک و دیده بوسی کرد و گفت آمده ام ترا ببینم و سرگذشت خودم را نیز بگویم و بروم و شرح داد که قبلاً یک دختر ارمنی چاق زنم بود و بچه دار نمی شد. کم کم چاق تر شد. قدرت دید خود را نیز از دست داد. گفتند غده مغزی دارد. و بالاخره نتوانستند معالجه اش کنند و فوت کرد. اطرافیان او شبانه سرم ریختند و مرا کتک مفصل زدند که حتماً تو سیفلیس داشتی و دختر ما را مریض کردی و بچه دار نشد. من مدرکی نداشتم که از خود دفاع کنم لذا ساکت ماندم و کتک ها را خوردم. چندی گذشت از قوم و قبیله خودمان شنیدم که یک دختر ارمنی را در تهران پیوند رحم کرده اند (رحم و مهبل در بین مردم عادی مفهوم واحدی دارد) به مادرم گفتم برو این دختر را بهر شکل که هست برای من بگیر و به سن و قیافه و وضع حال او کاری نداشه باش. اگر خداوند بخواهد من او را حامله می کنم تا معلوم شود که سیفلیس دارم یا نه. پس از ازدواج با او هر یکشنبه کلیسا رفتم و جلوی مجسمه حضرت عیسی و مریم دعا کردم و از آنها خواستم که آبروی مرا احیا کنند. بهمین طریق 8 سال زندگی زناشوئی را با ایمان و عشق کامل ادامه دادم و این حاملگی ها و زایمان های غیر منتظره پیش آمد. این مطالب را با حرارت تمام بیان کرد و دعا کنان رفت.
این سرگذشت برای من درس بسیار مهم بود. چون بهر حال بایستی قبول کرد که این دختر در عق لگن یک رحم بسیار کوچکی داشته و سه چهار نفر شخص با تجربه که اسامی آنها ذکر شد نتوانسته بودند آنرا حس کنند و حجم آن بقدری کوچک بوده که ندرتاً قطره ای خون مانند مشاهده شده بود. با تشکیل خانواده و ادامه وظایف زن و شوهری با اعتقاد راسخ به نیروی لایزال خداوندی و داشتن روحیه و امید کم کم این رحم ناچیز رشد پیدا کرده و پس از 8 سال توانسته جنینی را در خود جای دهد. انجام گرفتن زایمان طبیعی از این مهبل و مجرای تناسلی وصله دار جز با کمک باری لایزال امکان نداشته است.
خاطرات زیادی از بعضی نتایج درمانی غیر منتظره دارم که فراموش شدنی نیست. یک مورد زن 35 ساله ای بود که مدتی بعلت خونریزی رحم تحت درمان بوده و چون با درمان هورمونی کورتاژ رحم نتیجه ای عاید نشده بود قرار بود رحم برداشته شود خونریزی رحمی این بیمار یک ترشح سفید مایل به خاکستری و شدیداً آلوده به خون بود درست شبیه آنکه گچ را با آب و خون مخلوط کرده باشند. بافت شناسی آندومتر ضایعه بخصوصی نشان نداده بود. در عکس برداری های مختلف یک کانون مشکوک به سل در ریه دیده شد. پس از رسیدگی های ضروری بوسیله همکاران متخصص در بیمارستان دارآباد دو سال معالجه سل شد و نه تنها رحم برداری نگردید بلکه حامله شد و دختری بدنیا آورد که بسیار سالم و خوش سیما است. یک بار هم زن جوانی که بعلت ناباروری مراجعه کرده بود و تحت درمان هورمونی قرار داشت روزی با اوقات تلخی آمد و اظهار داشت که نه تنها حامله نشدم بلکه نظم و ترتیب عادت ماهیانه ام نیز بهم خورده است و سه چهار ماه است که عادت نشده ام. ابتدا با احتیاط شروع به معاینه از روی شکم کردم و متوجه شدم که چهار ماهه حامله است و صدای قلب جنین را نیز پیدا کردیم و مریض طلبکار بدهکار شد و خوشحال رفت.
بیماری در بیش از چهل سال پیش در حوالی سی سالگی با تشخیص سرطان پیشرفته دهانه رحم پس از مشورت با بزرگترها قرار شد رادیوتراپی شود از ما چند روز رخصت خواست که به زیارت امام رضا برود و بعداً معالجه را شروع کنیم. این کار انجام شد و درمان او اول با گذاشتن سوزن های رادیوم آن زمان که دکتر صالح مرحوم از آمریکا آورده بود شروع شد سپس اشعه درمانی بیرونی بعمل آمد. شوهر نظامی و مضطرب آن بیمار از ناراحتی و عجله تصادف کرد و جان سپرد ولی این بیمار بزیست و هنوز هم زنده است و دختر و نوه خود را پیش من می آورد. کانون سرطان خاموش و بیمار سالم و سر حال است.
هموطنان ما همیشه قدرشناس بودند و بهر شکلی مراتب سپاس و دعای خیر را بجا می آوردند. روزی بیماری که خانم مسنی بودند از یکی از شهرهای کوچک شمال بنام آسیا بر چند سال بعد از عمل جراحی که شده بود برای دیدار مجدد آمده بود. دستمالی دستش بود با همان لهجه شمالی گفت که این عدسی ها را از باغچه حیاطمان برایتان چیدم و آوردم. این حرکت انسانی گرچه ارزش مادی چندانی نداشت ولی از لحاظ معنوی بسیار با ارزش بود. یاد یکی از بیماران چهل و چند سال پیش که حاملگی خارج از رحم او بموقع تشخیص داده شده و عمل شده بود و در شهرستان زنوز زندگی داشت هر سال روی سیب های آویزان از درخت در مرحله ای که هنوز قرمز نشده بود اسم اینجانب را می نوشت و موقعی که می رسیدند آنها را می چید و می آورد و روی آنها اسم بنده به رنگ روشن در زمینه قرمز خوانده می شد. این یادآوری و تشکر سالها ادامه داشت تا وقتیکه خانواده شان از زنوز به تهران آمدند. هنوز آنها بسراغ ما می آیند و مادر جوان سابق مادر بزرگ فعلی را دختر و نوه هایش همراهی می کنند. مهر و علاقه خانوادگی در طبقات متوسط مردم خارق العاده است بطوریکه خود را در مقابل اولاد فراموش می کنند. اخیراً خانم مسنی را دخترهایش پیش من آوردند که سر اولین زایمان در مرند پارگی مثانه می گیرد یک بار هم عمل می شود و نتیجه نداشته این زن و شوهر با همان وضع زندگی را حفظ می کنند و با همان بی اختیاری ادرار پشت سر هم شش حاملگی دیگر راه می اندازند و زایمانها نیز از پایین انجام می گیرد. اخیراً فرصت و امکاناتی یافته اند که برای درمان فیستول وزیکوواژینال اقدام نمایند.
اساتیدی که تاکنون مرا تحت تاثیر قرار داده اند مرحوم دکتر مهدی آذر، دکتر محمد قریب، دکتر کمال الدین آرمین، و دکتر سید عبدالمحمود ضیاء شمسا بودند که همگی برحمت ایزدی پیوسته اند. مرحوم دکتر صالح نیز از نظر بیان مطالب علمی و گرم کردن کلاس درس شخصیت بارزی بود. بطوریکه چندین ساعت در سر کلاس درس او بسرعت می گذشت و کسی خسته نمی شد.
از میان شاگردهای من که سواد و شخصیت والائی داشت و اگر من به او بعنوان یک معلم چند بخیه یاد دادم او بمن درس اخلاق و رفتار با بیمار و دلسوزی و خدمت و مهربانی آموخت و در واقع استاد من بود. روانشاد خانم دکتر سیمین کامیاب است که همه او را خوب می شناختند. متاسفانه زودتر از موقع از دنیا رفت و در این دنیا نیست که از او راجع بمن سوال بفرمایید. همین قدر می توانم بگویم که هر جا اشکالی پیدا می کرد مرا می خواست و مشاوره می کرد.
در طی چندین سال از اطراف و اکناف مملکت ما بیماران مختلف به اینجانب مراجعه کرده اند بطوریکه از طرز صحبت آنان محل سکونت شان را حدس می زنم و اغلب شهرها و قصبات نزدیک و دور این آب و خاک بدون آنکه از نزدیک دیده باشم پیش چشم من مجسم است. ناهنجاریهای مادرزادی در شمال غرب و آذربایجان شایع تر است. بدکاری تخمدان و ناباروریهای مربوط به آن بیشتر شمالی هستند. از بین سرطانها تومرهای تخمدان در مملکت ما دست و پاگیرتر است چرا که همیشه دیر تشخیص داده می شود. حتی یک مورد بود که یک فرهنگی بسیار فهمیده تومر تخمدان طوری در حفره صفاق او پراکننده شده بود که مایع آسیت از راه لوله ها از رحم مهبل دفع می شد و همکاران واقعاً با معلوماتی خیال می کرده اند فیستول ادراری دارد. سرطان دهانه رحم در مملکت ما زیاد شایع نیست. چرا که باورهای مذهبی و محدودیتهای امور جنسی در بهداشت آن قسمت موثر است.
اخلاق بیمار و انتظارات او از پزشک معالج بسیار قابل بحث است. ساکنین نقاط مختلف مملکت ما هم بسیار متفاوت هستند. همشهری ها و هم زبا نهای ما سخت گیرند و انتظارات زیادتر از دیگران دارند. شمالی ها نیز در عین حالیکه بسیار روشن و فهمیده هستند تا حدودی سخت گیرند. از سایر شهرستانها یزدی و کرمانی ها اعتقاد و احترام بیشتری به طبیب خود دارند و همراهی بیشتری با پزشک معالج خود می کنند. روزی یک نوجوان برومندی همراه مادرش به مطب اینجانب آمد. مادرش او را معرفی کرد که این پسر زرنگ و باهوش که توسط شما بدنیا آمده در امتحان المپیاد فیزیک قبول شده است و آمده از شما خداحافظی کند. این دانشجو در دانشگاه سوربن مشغول تحصیل است.
نامه های تشکر و تقدیر از طرف مردم عادی و مقامات دانشگاهی در طی دوران خدمت داشته ام. یک بار لوح تقدیر در سال 79 در هشتمین کنگره باروری و ناباروری دانشگاه تهران گرفته ام. سال 82 برای اینجانب سالی آرامش بخش و تسکین دهنده ای بود. در روز بزرگداشت پزشک از طرف سازمان نظام پزشکی جمهوری اسلامی بعنوان پزشک نمونه انتخاب و جایزه و لوح تقدیر دریافت نمودم. در کنگره بین المللی انجمن جراحی زنان و مامائی سال 82 ایران نیز بعنوان پیش کسوت انتخاب و مورد لطف محبت قرار گرفتم و جایزه و لوح تقدیر دریافت کردم و بالاخره در جلسه دانشگاه علوم پزشکی تهران برای تقدیر از 14 استاد پیش کسوت برگزیده سال 82 تقدیر شدم و لوح جایزه با ارزش دریافت نمودم. این نکته برای من شگفت انگیز بود که با وجود آنکه من همیشه بکار خودم مشغول بودم و فعالیت اجتماعی چندانی نداشتم باز هم عده ای اشخاص با وجدان و قدرشناس هستند که نمی گذارند حق بعضی کاملاً پایمال شود و من از صمیم قلب از تمامی آنان سپاس گذاری می کنم.


rs272@yaoo.com

http://museum.tums.ac.ir

http://drsokhani.blogsky.com/

rasin272@yahoo.com

http://www.rs272.com/

http://rs1362.blogdoon.com/

http://rs272.persianblog.ir/

http://www.sahand272.blogfa.com/

http://www.rs272.parsiblog.com/

WEST AZERBAIJAN  URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI



ارسال سوالات و نظرات ()
ارسال کننده متن فوق: » دکتر رحمت سخنی ( یکشنبه 88/8/10 :: ساعت 1:44 عصر )

Google
»» لیست کل یادداشت های این سایت
آثاردرحال انتشار استاددندانپزشکی دکترمحمدابراهیم ذاکرMedical his
بررسی کتب استاددندانپزشکی دکترمحمدابراهیم ذاکرMedical history
خاطرات استاددندانپزشکی ونویسنده شهیردکترمحمدابراهیم ذاکر Medica
خاطرات دکتر محمدحشمتیان دندانپزشک امام خمینی (ره)Medical history
خاطرات کوتاه و جالب دندانپزشکان Memoirs of Dentists
خاطرات تلخ وشیرین استاد دندانپزشکی دکتر مسعود رضایی
شرایط درخواست مشاوره پزشکی رایگان اینترنتی دکتر رحمت سخنی
جیمیل جدید دکتر رحمت سخنی برای مشاوره رایگان پزشکی
در گذشت ناگوار خانم دکتر مهرزاد صدقیانی بانوو پزشک سخت کوش آذربا
معرفی 150 پزشک ایرانی خاطره نویس
[عناوین آرشیوشده]