مسخره شدم ولی بیمار نجات یافت !!– خاطره پزشکی
نویسنده : دکتر علی حسینی
ویراستار : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی(ره) ارومیه
ماههای اول انترنی بود. تازه چند ماهی بود که از امتحان پیش کارورزی میگذشت و همه درسها را خوب مطالعه کرده بودم و بلد بودم. انترن یکی از بیمارستانهای شلوغ تهران بودم. آن شب از ساعت 5 بعدازظهر تا ساعت 8 شب به من وقت استراحت داده شده بود.
من هم برای استراحت به پاویون رفته بودم. وقتی حوالی ساعت 8:15 به اورژانس برگشتم با صحنه خاصی مواجه شدم. پسر جوان و خوش قدو قامتی روی تخت اورژانس بستری شده بود. این جوان از بالای چاه عمیقی به درون آن افتاده بود و ساق پای راستش شکسته بود. متأسفانه بیمارستان ما رزیدنت اورتوپدی نداشت. برای همین رزیدنت جراحی بیمار را ویزیت کرده بود و دستورهای لازم را داده بود.
با متخصص اورتوپدی بیمارستان هم که از مجربترینهای این رشته است تلفنی مشاوره انجام شده بود و شرححال و معاینه را به او اطلاع داده بودند. تصمیم گرفته پس از تجویز مسکن و آتلگیری با توجه به اینکه یک شکستگی دوبل ساعد در گرافی تأیید شده بود، بیمار بستری شود و فردا صبح جراحی انجام شود. تا اینها همه چیز خوب و بدون مشکل به نظر میرسید.
اما وقتی از پایین پای بیمار رد شدم، دیدم که آتل چندان خوب بسته نشده است و تمام انگشتان پای بیمار زیر بانداژ پنهان شده بود. از کتابهای اورتوپدی هنوز یادم مانده بود که در مریضهای دچار شکستگی اندامها حتماً باید آتلبندی و بانداژ طوری صورت بگیرد که امکان معاینه مکرر و متناوب برای کنترل نحوه خونرسانی اندامها وجود داشته باشد.
برای تصحیح این مسأله سراغ پرستارهای بخش رفتم مسأله را به آنها اطلاع دادم و خواستم که بانداژ طوری متغییر کند که امکان معاینه نبضهای پا و خونرسانی انگشتان وجود داشته باشد. آن شب، اورژانس، شب شلوغ و پرزحمتی داشت و به همین دلیل درخواست من با مخالفت شدید پرستاران مواجه شد. مجبور شدم از در عصبانیت وارد شوم و بالاخره با کمک یکی از پرستارها که مرد مسن و جاافتادهای بود، بانداژ را باز کردیم تا آن را دوباره طوری ببندیم که نبضها و پرفیوژن انگشتان پا قابل بررسی باشد.
اما وقتی باندها باز شد احساس کردم که پای راست نسبت به پای چپ رنگ پریدهتر است. دست هم که زدم پای راست نسبت به پای چپ به طور محسوس سردتر بود. ماههای اول انترنی را سپری میکردم و هنوز به قدر کافی اعتماد به نفس نداشتم. برای همین جرأت نمیکردم این مسأله را گزارش کنم. به هر حال یک رزیدنت جراحی بیمار را دیده بود. پس حتماً نظرات او ارجح بود.
واقعاً مانده بودم که باید چه کار کنم. مجبور شدم چند تا از انترنهای دیگر را هم بالای سر بیمار بیاورم تا از درست بودن معایناتم مطمئن شوم. همه تأیید کردند. آخر سر آن قدر به خودم جرأت دادم که به رزیدنت جراحی زنگ زدم. به راحتی مسخرهام کرد و گفت اول باید معاینه کردن را یاد بگیرم. گفت خودم مریض را کامل معاینه کردهام و مشکلی ندارم.
به هر حال از پاویون پایین نیامد که مریض را دوباره ببیند و دستور داد که بیمار به بخش منتقل شود. اما خوشبختانه آن آقای پرستار مسن اینجا به کمکم آمد. وقتی این دستور را شنید به رزیدنت بخش زنگ زد و به هر تدبیر و ترفندی که بود او را به اورژانس کشاند. رزیدنت جراحی با بیمیلی بیمار را دوباره معاینه کرد. نتیجه کار هم معلوم بود. بیمار فوراً و پس از انجام هماهنگیهای لازم به بیمارستانی که جراح عروق داشت اغرام شد تا انسداد عروقی هر چه سریعتر ترمیم شود.
فقط شانس با بیمار یار بود که من چند لحظه دیر به اورژانس نرسیدم وگرنه تا فردا صبح بیمار احتمالاً پای خود را از دست داده بود. اصول اولیه را هیچگاه نباید فراموش کرد. همین اصول در بسیاری از موارد راهگشا و در اصل کلید اصلی ماجرا هستند. نمیتوان تنها به دلیل بالا رفتن درجه علمی اصول اولیه را فراموش کرد قبول ندارید؟
WEST AZARBIJAN URMIA--Dr.RAHMAT SOKHANI