سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ برادرانتان، کسی است که عیب هایتان رابه شما هدیه کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
دکتر رحمت سخنی - خاطرات و تاریخ پزشکی Dr.Rahmat Sokhani
 RSS |صفحه اصلی سایت |ارتباط با من| درباره من|پانل اصلی سایت
: جستجو
اوقات شرعی
یکشنبه 103/9/4

» درباره من
دکتر رحمت سخنی - خاطرات و تاریخ پزشکی Dr.Rahmat Sokhani
مدیر وبلاگ : دکتر رحمت سخنی[108]
نویسندگان وبلاگ :
دکتر سعید اعلم رضائیه (@)[0]



» پیوندهای روزانه
سایت پزشکی فوق تخصصی دکتر رحمت سخنی [471]
سایت پزشکی تخصصی دکتر رحمت سخنی [243]
خاطرات پزشکی و امدادگری [549]
خاطرات پزشکی کشور نیوزیلند [426]
خط خطهای دیجیتال دکتر کوچولو [284]
دکتر ریحان [279]
دکتر سینوهه [306]
حال و هوای دل یک پزشک [641]
حرفهای یک دل ..... [261]
یک دانشجوی پزشکی [657]
خاطرات پزشک ترک اعتیاد [451]
مدلاگ [81]
خاطرات روزهای طبابت [685]
خاطرات پزشکی [522]
پایگاه اطلاع رسانی پزشکان ایران [200]
[آرشیو(15)]

» عضویت خاص و عادی
 





Powered by WebGozar


» فهرست موضوعی یادداشت ها
پزشکان مشهور آذربایجان[3] . مشاهیر آذربایجان[2] . مشهی آذربایجان . معرفی 150 پزشک . آذربایجانی بیاد ماندنی در پزشکی . افتخار همیشگی آذربایجان . انتقال خون . ایرانی خاطره نویس . بیمارحاضر . بیمارغایب . پدر جراحی نوین ایران . پدر واکسن تب برفکی . پدرژنتیک پزشکی . پرفسور یحیی عدل . پروفسور داریوش فرهود . پزشک خاطره نویس . پزشکی باستان ایران . تاریخچه . تاریخچه بهداشت صنعتی دنیا . تاریخچه بیماری ایدز . تاریخچه بیماری جذام . تاریخچه بیماری سل . تاریخچه پزشکی . تاریخچه پزشکی ایران باستان(2) . تاریخچه دیابت . حکیم فردوسی . داستان اشک . دکتر الکساندرفلمینگ . دکتر محمد علی مولوی . دکتر مهدی آمیغی . دکترجواد غفورزاده . دکتر بابک زمانی متخصص بیماریهای اعصاب و روان . روانشناسان مشهورجهان . روزپزشک ویک دنیاتحقیر ........ . زندگینامه پزشک مشهور آذربایجانی . زندگینامه جراح مشهور آذربایجانی . کشف پنی سیلین .
» آرشیو مطالب
آرشیومطالب پیشین
اردیبهشت 1387
خرداد 1387
تیر 1387
مهر 1387
آبان 88
شهریور 88
مرداد 88
اسفند 87
آذر 87
دی 89

» لوگوی سایت


» لینک دوستان
نوشتار
دلنوشته های قاصدک
خانه ی خانواده
لحظه های آبی( دلسروده های فضل ا... قاسمی)
عارفانه های یک دوست
دلنوشته ها
اندیشه نگار
گلبانگ سربلندی
زمزمه نسیم
رضا صفری
بلوچستان
رایحه ی انتظار
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
عارفانه
اسپایکا
بشنو از دل
بهارانه
دزدانِ سرِ گردنه
کلکسیون بهترین تمبرهای جهان
اشپزی کد بانو
داروساز
دختران حوا
اسیرعشق
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
ستارگان دوکوهه
طب ورزشی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب سالمندان دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
پیمان دانلود
ورزشهای رزمی
عــــشقـــــولـــــک
جراح دیوانه
دکتر گمشده
خاطرات پرستاری
خاطرات یک داروساز
خاطرات یک دندانپزشک
Deja vu (خاطرات پزشکی )
خاطرات پزشکی یک خانم دکتر(خاطرات یک لیلا)
مرکز اطلاع رسانی اذربایجانیهای مقیم خارج کشور
خاطرات جبهه
پزشک دهکده
بخش زنان و رزیدنت های زنان
گل یخ (خاطرات پزشکی)
سایت دکتر سعید اعلم رضائیه
دکتر مارمولک
خاطرات دوران اسارت
دکتر بابک زمانی
طب نظامی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
پزشکی عمومی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
سایت روانشناسی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب مذهبی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
شمس الظلام
وبلاگ شخصی من ( رضا )
عاشقتم
سماتکــــــــه
Missing
Famoonevis
طب سنتی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
سایت دندانپزشکی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
سایت دارو سازی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
پزشکی فوق تخصصی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
پزشکی تخصصی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب پزشکی قانونی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب هسته ای دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب اورژانس دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
من.تو.خدا
آوای روستا
زنبورعسل
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
جوان امروزی
03955809074 سید مهدی ملک الهدی
رضوانه
قائم صنعت سپاهان
Taekvondo@
شهریار کوچه ها
سخن آشنا

» لوگوی لینک دوستان























» طراح قالب » میربهزادمیراسمعیلیان

» نظر سنجی

دانلود آهنگ جدید
»» دکتر جمال الدین مستقیمی پدر آناتومی ایران
دکتر جمال‌الدین مستقیمی پدر آناتومی ایران mostaghimi.jpg

http://www.rs272.com/

دکتر جمال‌الدین مستقیمی اسطوره اراده، پشتکار و خلاقیت که با علاقه وصف ناشدنی به دانشجویان و علم، 65 سال عاشقانه تدریس ، تحقیق و تالیف کرد درسن نود سالگی و پس از یکسال بستری بودن، درسال 1384درگذشت.

دکتر جمال الدین مستقیمی که متولد سال 1294 هجری شمسی در قصر دشت شیراز بود اولین دستیار آزمایشگاهی علم آناتومی در ایران بود و به گفته و گواهی بسیاری از اساتید علم آناتومی در ایران تمام اساتید این علم یا شاگرد استاد و یا شاگرد، شاگرد این استاد علم آناتومی در ایران بوده‌اند.
همواره زیرزمین تالار تشریح و کلاس درس را به مطب و بیمارستان ترجیح داد و خود را همیشه در موقعیت‌های مختلف یک معلم معرفی می‌کرد نه یک پزشک.
دکتر جمال الدین مستقیمی پدر علم آناتومی ایران بود که هشت پژوهش علمی را در زمینه آناتومی در مجامع جهانی به نام کشورمان ثبت کرد که از جمله آنها "اثبات عدم ارتباط بین دو پیاز شامه در مغز" می‌باشد که در سال 1965 و در هشتمین گنگره بین‌المللی آناتومی و تشریح در آلمان مورد تصویب و ثبت جهانی قرار گرفت.
از دیگر کشفیات ایشان می توان به پیدا کردن دو رشته عصبی در مغز " که یکی از آنها به قطعه پیشانی و دیگری به کپسول خارجی می‌رود" اشاره کرد. پیدا کردن طبقه عمقی رباط دلتویید (که در ارتوپدی نقش بسیار مهمی دارد) و ثبت آن در مجامع جهانی از دیگر پژوهش های این مرد علم است.
همچنین تهیه مدل‌های بیوپلاستیک در سال 1960 درکشور آلمان برای اولین بار از دیگر کارهای دکتر مستقیمی در دنیا بود که به دلیل تواضع دکتر مستقیمی و عدم ثبت این مدل‌ها به نام خودشان، 20 سال بعد به نام یک آلمانی ثبت می‌گردد و در حال حاضر نیز 160 مدل ازمدل‌های بیوپلاستیکی که در دانشگاه علوم پزشکی مشهد وجود دارد نیز در دنیا بی‌نظیر است.
دکتر مستقیمی پس از آن که در سن 18 سالگی مدرسه طب در تهران را به پایان می‌رساند به واسطه پشتکار و هوش مثال زدنی‌اش همراه با یک پزشک آمریکایی و یک پزشک ایرانی از طرف دربار مامور می‌شوند تا تالار تشریح جسد دانشگاه علوم پزشکی تهران را حتی قبل از ساخت دانشکده بسازند که همین پشتکار ایشان زمینه ساز ماموریت ساخت تالار تشریح در مشهد در سن 25 سالگی از سوی «علم» نخست وزیر وقت می‌شود.
دکتر جمال‌الدین مستقیمی در سال 1319 برای تاسیس سالن تشریح دانشکده علوم پزشکی مشهد به این شهر هجرت کرد و سپس بنیان گذاری سالن های
تشریح دانشکده‌های علوم پزشکی اهواز، علوم پزشکی ایران، بخش سالن تشریح دانشکده علوم پزشکی ارومیه، مرکز پزشکی شفا یحیاییان تهران، بخش سالن تشریح دانشکده پزشکی بابل را انجام داد.
وی تا آخرین سال های عمر همواره عاشقانه به تدریس در دانشگاه و پژوهش علمی ادامه داد و در سال 1379 به عنوان پزشک نمونه شناخته شد.
در دفتر خاطرات دکتر مستقیمی از قول یکی از اساتید علم آناتومی این چنین می‌خوانیم: «من همیشه با خودم می‌اندیشم آیا کسی در ایران و دنیا می‌تواند جایگزین جمال الدین مستقیمی این عاشق بی‌ادعا خاموش و یکه تاز آناتومی باشد.»
نتیجه این همه تلاش تشریح بیش از 800 جسد انسانی به علاوه اجساد حیوانات بی‌شمار است. ضمن آنکه هر استاد آناتومی فقط در یک قسمت تبحر دارد ولی دکتر مستقیمی به تمام قسمت‌های بدن با تمام جزئیات اشراف داشت که این تعداد تشریح و این تبحر در بین آناتومیست‌ها یک رکورد بی‌نظیر است.
دکترجمال‌الدین مستقیمی تالیفات متعددی در زمینه علوم پایه دارد که مشهورترین کتاب ایشان "کالبد شکافی "است که به دلیل تسلط کامل وی به سه زبان آلمانی، انگلیسی و فرانسه تصحیح کتاب‌های معتبرآناتومی جهان از جمله SO BOTTA و GRAYS ANATOMY را برعهده گرفته که این امر اسباب افتخار جامعه پزشکی ایران می‌باشد.
mostaghimi2.jpg

تندیس وی به عنوان پدر آناتومی ایران درجزیره کیش در سال 1376 نصب و مورد پرده برداری قرار گرفته است.
وی به دلیل خدمات و کشفیاتی که در این علم انجام داده و به دلیل 65 سال تلاش در علم آناتومی عنوان بزرگترین آناتومیست قرن 20 و پدر علم آناتومی ایران را به خود اختصاص داده است.
ایشان در تاریخ یکشنبه 6 آذرماه 1384 در مشهد درگذشت و در این شهر مقدس به خاک سپرده شد..
عرفان احمدی
http://www.rs272.com/

http://www.govashir.com/medicine/archives/001295.html



ارسال سوالات و نظرات ()
ارسال کننده متن فوق: » دکتر رحمت سخنی ( شنبه 86/10/22 :: ساعت 7:54 عصر )
»» آنفلوانزا وطب سنتی- خاطره پزشکی

خاطره پزشکی -آنفلوانزا وطب سنتی

نوشته دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) اورمیه http://www.rs272.com/

ویراستاری : سیمین گله بان

نیمه شب ساعت دو آرامشی غریب در اورژانس حکم فرما بود. کادراورژانس هر کدام مشغول کاری بودند. یکی فرمهای تریاژ را بررسی می کرد، یکی لیست مصدومین و تصادفات را در می آورد.من هم به فکر کارهایی که باید صبح انجام می دادم، بودم. با تأنی که حاکی از خستگی کار اورژانس بود به طرف آبدار خانه رفتم تا یک فنجان چای تهیه کنم. از بخت بد حتی آب جوشیده هم نبود. پکر به اتاق پزشک برگشتم  در افکارم غوطه ور بودم که صدای برخورد شدید چرخهای اتومبیلی با زمین افکارم را به هم ریخت. چند زن در حالی که داد می کشیدند تو را به خدا کسی به بیمارمان کمک کند، مرد پر هیکلی را کشان کشان به اورژانس آوردند. آن مرد گلوی خود را گرفته و نفس نفس می زد. هر کاری کردیم روی تخت دراز نکشید بیمار به نظر سیانوزه بوده و مشکل تنفسی داشت.همراهان بیمار آرام نبودند و به سر و سینه شان میزدند. بالاخره از یکی شان که آرام تر به نظر میرسید پرسیدم: بابا بالاخره میگویید که چه اتفاقی افتاده یا نه؟همراه گفت آقای دکتر بیمار یک قاشق قورت داده!! گفتم حتماً شوخی می کنید، آخر چطور شد که قاشق را قورت داده؟ جواب داد:  که این آقا سرما خورده بودند خانمش خواسته که با یک قاشق ایجاد استفراغ کند، یکدفعه مریص نفس کشیده و دچار سرفه گردیده و بدنبال آن ناگهان قاشق را قورت داده  و حدود نیم ساعته که دچار تنگی نفس شدیدی شده است. ماندم که چکار کنم. گلویش را معاینه کردم چیزی ندیدم. صدای بیمار بد جوری گرفته بود و صدا از حلقش خارج نمی شد.از یک پرستار با سابقه که از کادر قبلی و با تجربه اتاق عمل بود کمک خواستم. به هر شکلی که بود بیمار را روی تخت خواباندیم و در حالی که سر خود را پایین تر از تخت گرفته بود،از او خواستیم که چند کلمه ای حرف بزند، ابتدا قبول نمی کرد ولی همین که خواست چیزی بگوید، احساس کردم قسمتی از قاشق را در حلق بیمار دیدم. با کمک پرستار بیمار را مجبور کردیم پشت سر هم صحبت کند در حین حرف زدنش بایک پنس بزرگ قسمتی از قاشق را که بیرون حلق آمده بود،گرفته و با یک حرکت آن را سریع بیرون آوردیم.آنچه که دیدیم یک قاشق کوچک نبود بلکه قاشق بزرگی بود که از طرف دسته داخل نای و از طرف دیگر ما بین حلق و نای گیر کرده بود. بعد از اینکه قاشق را درآوردیم بیمار از حالت تنگی نفس در آمده و آرام آرام سیانوزش بر طرف و مدتی بعد مرخص شد.آنچه به نظرم رسیداین  بود که طب سنتی طب خوبی بوده ولی نه بدست افراد بی اطلاع و نا آگاه  ، بسیار دیده ام که بیماری به دنبال سرماخوردگی در خانه بخاطر بی دقتی و بی تجربگی به جای باد کش گذاشتن باعث سوختگی های شدید پشت بیمار شده و نها یتاً باعث بستری شدن بیمارخود گردیده اند. به نظرمیرسد ایجاد رشته تخصصی طب سنتی که به تازگی در دانشگاههای ما مطرح شده، می تواند ارتباط دو جهان پزشکی قدیم و نوین را توسط افراد دانشگاهی به هم وصل و مفید واقع شود.

http://www.rs272.com/



ارسال سوالات و نظرات ()
ارسال کننده متن فوق: » دکتر رحمت سخنی ( سه شنبه 86/10/11 :: ساعت 5:27 عصر )
»» Urmia University of Medical Sciences

http://www.rs272.com/

life of Dr. joseph plumb cochran founder of iran’s first ,contemporary medical college

Esmail Yourdshahian MSc, Farrokh Ghavam MD, Mohhamad-Hassan Ansari PhD

Urmia University of Medical Sciences, Urmia, Iran

• Correspondence: F. Ghavam MD, Department of Pathology, Urmia University of Medical Sciences, Urmia, Iran. Fax: +98-411-2236220, E-mail: fghavampath@yahoo.com.

 

He came not to be ministered unto, but to minister.

This sentence, taken from the Holy Bible, is engraved on a tombstone in the Assyrian Missionary Cemetery located on top of a hill overlooking the "Seer village" in Urmia, northwest Iran.

Dr. Joseph Plumb Cochran was born on January 14, 1855 and died on August 18, 1905 in Urmia. His father, the Reverend Joseph J. Cochran, and his mother, Deborah Plum, traveled to Iran in 1848 as first-generation American missionaries. They settled in a part of the country that was the homeland of one of the most ancient cultures, Urartu, as well as one of the earliest Christian sects, the Assyrian Church. Very little evidence was to be seen of the region’s rich cultural heritage,

but the Cochrans decided to devote their full missionary zeal to the benefit of the local people, many of whom had remained devout Christians.

Young Joseph, one of eight children, had a happy childhood growing up in a close community of friends, and came to learn local Assyrian, Turkish, Kurdish, English and Persian languages. He left for the USA as a teenager in 1868, visiting American relatives and entering New York Medical College, from which he graduated in 1876 There followed two more years of practical hospital work in surgery, infectious diseases and gynecology. During a trip to Minnesota, he met his future wife, Katharine Hale. The young couple returned to Urmia in 1878 to begin the active life of a missionary doctor and wife.

It did not take very long for young Dr. Cochran and his wife to survey the medical situation and health needs of the local community. A small health clinic, which was part of the Iranian Red Lion and Sun Society, the Iranian counterpart of the Red Cross, was already operational. This was hardly sufficient, however, to meet the needs of the town of Urmia. On Dr. Cochran’s urging, the Board of Assyrian Missionary purchased a 15-hectare garden to begin the construction of a 100-bed hospital named Westminster, which was completed in a record time of one year and opened its doors in 1879.

The basement of the building housed a morgue and a dissecting room, while the upper floor held patient wards, two operating rooms, a drugstore and 10 smaller isolation rooms. What were really needed were more doctors. This problem was solved by Dr. Cochran establishing what can now be called a modern medical school, the first of its kind in Iran. A wooden building including a laboratory was erected near the hospital where the future medical staff was trained.

Remarkably, the original wooden building can still be seen near present day Urmia Medical School, right near a garden. An adjoining maternity hospital was built in due course and soon, needed equipment arrived from the USA.

Despite his other duties, Dr. Cochran accepted the full responsibility for running the medical college. But soon, he was joined by four other doctors who took part in teaching and patient care: Drs. Wright, Homlz, van Nourdon and Miller.

General courses consisted of English and Persian languages, medical law and ethics. Basic medical sciences covered were physiology, anatomy, biochemistry and physics, and clinical sciences were pathology, contagious diseases and gynecology.

Students were required to attend the medical college for 9–10 months per year; however, the college was open around the clock. Students would study theoretically for several hours and spend the rest of their time working in the hospital. At that time, no standardized pharmacology methods had been compiled , and the only sources of drugs were herbs. Fortunately, because Dr. Cochran was well versed in the Azari, Kurdish and Assyrian languages, he was able to design a combination of traditional medicine and systematic, modern pharmacology. The medical students were required to become mastered in this pharmacologic method in addition to their clinical disciplinary period. As a direct result of Dr. Cochran’s efforts, the first pharmacological sciences college was established in Urmia.

The Medical College of Urmia was active until 1905, when Dr. Cochran passed away. As a result

of his 27 years of educational and academic work, five groups of doctors graduated from the school.

He had a short but fruitful life and died at the age of 50 on August 18, 1905, on the second floor of his wooden house in the medical school.

His death left many people of Urmia mournful, and more than 10,000 attended in his funeral. He was buried on the other side of the steep Seer mountain, in view of his wooden house, just opposite the boarding school of the Seer village, where his wife, Catherine, and her parents, had been buried.

His gravestone reads:

Dr. Joseph Plumb Cochran

Born Jan. 14, 1855

Died Aug. 18, 1905

He came not to be ministered unto but to minister.

Peace be upon his soul.

http://www.rs272.com/



ارسال سوالات و نظرات ()
ارسال کننده متن فوق: » دکتر رحمت سخنی ( جمعه 86/10/7 :: ساعت 2:41 عصر )
»» جمعه واشک پیرمرد بیمار

خاطره پزشکی- جمعه واشک پیرمرد بیمار 

نوشته : دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) اورمیه

http://www.rs272.com/

روزهای تعطیل مخصوصاً جمعه ها ،افسون بر بیماران معمولی و عادی اورژانــس ،درصد بیمــــــاران تصادفی به خاطر مسافرت های درون و برون شهری بسیار بالا می رود . در کنار این بیماران به خاطر جمع شدن اعضای خانواده و فامیل دور هم مشاجرات و اقدام به خودکشی یا حالات هیستریک مخصوصاً در زنان زیاد دیده می شود . البته اراذل و اوبـــاش و چاقوکش ها و تریاکی ها در این روز ها جای خود دارند که اگر نباشند اورژانس ســـوت و کور می ماند . صبـــح اول وقت یک تعــدادزن ومرد پیر مردی رنجور را کشان کشان داخل اورژانس آوردند و از همان ابتدا شروع به دکتر خواستن و داد کشیدن کردند . هر چند این گونه رفتار ها از همراهان بیماران برایمان عادی شده بود ولی این همراه ها حتی مجــــال ندادند از پشت صندلی بر خیزم چند فحش آب دار نیز نثار پزشک و پرستار کردند که فلان فلان شده ها این چه اورژانسی است که ساخته اید یک پزشک پدر سوخته نیست که بیمار اورژانسی ما را ویزیت کند خدا روی خوش به شما و خانواده تان نشان ندهد!! دیدم که اگر کمی دیر بجنبم دین ومذهــب راهم به باد فحش خواهند گرفت . رفتم بالای سر بیمار دیدم یک پیر مرد رنجوربا بدنی نحیف ، حدوداً 85 ســـاله با لباس های مندرس وکهنه با چشمهای گود رفته و پوستی خشک روی تخت خوابیده است . برخـــلاف آن بیمار، همراه ها با لباس های تر و تمیز و اتو کشیده و ریش های مختلف پروفــــسوری و دسته جارویی ، نق زنان مرتب می گفتند : انسان در این بیمارستان ها ارزشی ندارد ، جان آدمی به پشیزی نمی ارزد و از این حرف ها ، گفتم : چرا بیمار را آورده اید ؟ چه مشکلی دارد ؟ جواب دادند : مگرنمی بینی که او دارد می میرد ، مگر دکتر نیستی ؟ هر چقدر به سوالات پزشــکی ادامه دادم جوابی نشنیدم . تا اینــــکه مجبور شدم از خود پیر مرد بپرسم او هم جوابی نداد ، فـــکر کردم نمی تواند حرف بزند . باز پرسیدم : پدر جان کجایت درد دارد ؟ به جای جواب دیدم قطره اشکی از کنار چشم اش به بیرون روان شد مطمئن شدم بیمار واقعاً مشکل دارد این بار مجبور شدم با صدای بلند و باتحقن همراهـــان بیمـار را با کمک نگهبان ها به بیرون محل معاینه هدایت کنم تا بتوانم به راحتی بیمار را معاینه کنم . بعد دوباره از بیمار پرسیدم کجای بدنت درد می کند و چرا به بیمارستان آمده ای ؟! اشک های بیمار به گریه بلند تبدیل شد و گفت این ناخلف ها که بیرون انداختی پسران نادان من هستند که هر چند ماه به من سر می کشــند . من تمام ثروتم را زمانی که روی پای خودم بودم به نام این ها و خواهرشــان کردم و خودم هر روز در خانه یکی به سر بردم بعد از این که همسرم فوت کرد هر روز افسرده تر شده و به وضعی که می بینـید افتاده ام . این بی انصاف ها به من حتی به اندازه گدای درشان هم محل نمی گذارند و امروز نمی دانــم چه شده به یاد پدر شان افتاده اند و مرا به بیمارستان آورده اند. من مشکل خاصی ندارم فقط مدتی است که غذا نخورده ام ...  . به پرستار دستور دادم یک سرم قندی و نمکی به بیمار بزنند و آزمایشـاتی نیــز انجام بدهند . بعد سراغ همراهان بسیار پررو و بی تربیت بیمار رفتم و نگذاشتم حتی یک کلمــه حرف بزنندگفتم خجالت نمی کشید ؟ آیا می خواهید فرزندانتان فردا همان کنند که شما سر این پدر پیرتــان کرده اید یکیشان سریع جواب داد کی گفته؟ مگر شما پلیس یا قاضی هستید ؟ به شما چه ، گفتــم مـرد حسابی مگر نمی خواهید بیمارتان درمان شود آخرباید  بیماری  او را بدانید یا نه ؟ ! اصلاًایـن پیرمــرد بیمار نیست بیماری او دلش می باشد که شما شکسته اید . بااین پیرمرد به تازگی عکسی گرفته یا جلوی آینه به خودتان نگاه کرده اید واقعاً شما فرزندان او هستید ؟ فردای شما تصویری جز تصویر این پیرمرد نیست . ضمناً نیازی به شما همراهان بی ملاحظه نیست . دستور خواهم که بیمار را به عنوان بیمار بی بضاعت  پذیرش کنند وتمام  هزینه درمان را بیمارستان تقبل کند . از دیدن افرادی مثل شما روزم خراب شد . مریض که حالش خوب شد خودمان مرخصش می کنیم . هیچ یک از همراهان ژیگول میگول کلمـه ای حرف نمی زدند. در این بین یک همراهی که تازه به جمع شان پیوسته بود جلو آمد و گفت : ببخـــشد آقای دکتر من از رفتار پدر وعموهایم بسیار پوزش می خواهم و باید قبول کنند که رفتار شان خوب نبوده است . نوه بیمار با ناراحتی پدر وعمو هایش را از بیمارستان خارج وتمام هزینه پدربزرگ را تقبل و تــا آخر درمان ماند در روزجمعه وتعطیلات روزی نیست که از این صحنه های بسیار بد، موردی نداشت باشیم . نمی دانم بلکه که شاید افزایش روند شهرسازی و صنعتی شدن این بلا را سـر خـــانواده ها آورده یا کـــه دور شدن ازدین و مذهب این مشکلات را بیشتر کرده است . واقعا نمیدانم.  

http://www.rs272.com/



ارسال سوالات و نظرات ()
ارسال کننده متن فوق: » دکتر رحمت سخنی ( یکشنبه 86/10/2 :: ساعت 12:46 صبح )
»» زنگ مرگ بیمار جوان

خاطره پزشکی- زنگ مرگ بیمار جوان 

نوشته :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) اورمیه

ویراستار و تنظیم : فریده گل افشان – سیمین گله بان

http://www.rs272.com/

نزدیکی های ساعت 4 صبح از شدت خستگی کم کم خواب بر چشما نم عارض می شد ،ولی چه کار، می شد کرد شیفت خواب هنوز شروع نشده بود که ناگهان آژیر آمبولانس 115 خواب را از سرم پراند .در اورژانس که مثل درهای کافه های فیـلم های وستـــرن بود به شدت باز وچندین تکنســین 115 یک نـفر مصدوم  خون آلود را به اتاق ( سی پی آر) یا اتاق احیای قلبی و ریوی بردند . سریع همراه پرستارهای گروه احیا  بالای سر بیمار رفتیم .بیمار یک جوان حدوداً 20 ساله بود که دراثر تصادف دچارشکستگی های متعدد دست وپا وسرشده بود . گوش بیمارخونریزی داشت که اصلاً علامت خوبی برای سلامتی بیمار نبود که متأسفانه نشانه شکستگی جمجمه بوده و احتمال مرگ بیمار را در این مورد دو چندان مــی کرد . صورت بیمار از رو کاملاً سالم بود ولی در پشت سر شکاف بزرگی برداشته بود . بیمار در کـما بود وشرایط بالینی به هیچ وجـه مناسب بیمار نبود . هیچ همراهی با بیمار نبود معلوم بود که بــه طـور ناگهانی دچار حـادثه تصادف شده است . از وضـع ظاهرش بیشتر به یک فرد تحصیل کرده ، همچون دانشجوها می ماند . بعـد از چند دقیقــه مأ مورین پلیس 110 نیز آمـدنـد و معلوم شد که مصـدوم راننده اتومبیلی بوده که به شدت  به تیر برق وسط خیابان برخورد کرده بود و  از اهالی منطقه و دانشجــوی یکی از دانشگاه ها بود . اقدامات احیا با تمام قدرت توسط مجرب ترین پزشکان و پرستاران انجام می شد ولی حال بیمار لحظه به لحظه بدتر می شد . مصدوم به اقدامات پزشکی  جواب نمی داد  کـم کـم نبض بیمار کاهش یافته و به آتروپین ، آدر نالین ، دو پامین وداروهای دیگرسی پی آر در بیمار مــؤثر نمی افتاد ، به خاطر جوانی بیمار تیم احیا حداکثر تلاش خود را با به کارگیری تمامی دانش وتجربیات خود انجام می داد ولی قسمت جوان طوری دیگر رقم خورده بود و نهایتاً بعداز ساعت ها تلاش متأسفانه به نتیجه نرسید و جوان مصدوم در گذشت و یک ســکوت سنگین رادر اتاق حـــکمفرما کرد . درست لحظه ای که فوت بیمار مسجل شد یک دفعه موبایل بیمار شروع به زنگ زدن نمود ،ولی صـدای زنگ معمولی نبود بلکه یک موسیقی بسیار غم انگیزی ازموسیقی کشور ترکیه بود که به مدت طولانی نواخته شد و فضای ناراحت کننده اتاق را دو چندان نمود چند نفر از کادر سعی کردند موبایل را از جیب بیمار در آورده و خاموش کنند ولی نتوانستند و موبایل آنقدر زد تا اشک تمامی حضار را در آورد و شـــام غریبانی قبل از خاک کردن بیمار شد ودیدم برخلاف نظر دیگران که فکر می کنند پزشکان وپرستاران به خاطر شغلشان اشکی جهت گریه کردن در چنین مواقعی در چشمانشان یافت نمی شود چگونه در مرگ جوان گمنام در غم و ماتم واندوه فرو رفته واشک میریزند.    

http://www.rs272.com/



ارسال سوالات و نظرات ()
ارسال کننده متن فوق: » دکتر رحمت سخنی ( چهارشنبه 86/9/28 :: ساعت 9:34 عصر )
»» مرگ دوپیرزن در روز جمعه !!

خاطره پزشکی- مرگ دوپیرزن در روز جمعه !!

نوشته :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) اورمیه

ویراستار و تنظیم :سیمین گله بان –  فریده  گل افشان

http://www.rs272.com/

راست گفته اند که ،زمان مرگ فقط دست خداست هر چند پزشکان می توانند از روی علایم ونشانه ها احتمالاً علل و زمان تقریبی مرگ بیماران را حدس بزنند ولی هیچگاه زمان واقعـــی آن را نمی توانـند دقیقاً بگویند . در اورژانس به واســطه ده ســالی که کار می کنم صد ها مـــورد از انواع مرگ در سنـین مختلف از زن و مرد با علل متفاوت مشاهده نموده ام و چون در تیم احیا( سی پی آر)  فعالیت کرده ومیکـنم بارها اتفاق افتاده که نشانه ها و علایم قبل وبعد مرگ بیمــاران را به چشـم مشـاهده کنم. در بیشـــتر مواقع زمانی که علایم مرگ حادث می شود به ندرت دیده می شود که بیمار از مرگ واقعی رهایی یـابد  واگر زنده بماند در عرض چند روزبعدی می میرد . کسـانیکه سکته مغــزی کامل کرده اند یا دچار مرگ مغزی شده انـد اکثریت جزء این گروه قرار  می گیرند . به طـبع آن تعدادی از همراهان بیـمار، از احتمال و درصد زنـده ماندن بیمار شان سوالاتی می پرسـند که مجبوریم ما پزشکان و حتی  پرستاران به آنان جـواب دهیم . هـــر چند جواب دادن به این سوالات آسان نبوده و گاهی جوابی نمی توانیم با قاطـعیت بدهیم .به هر حال در بیمــــــاران مزمــن  و بسیار بد حال پیش بینی وتعین درصد مرگ و احتمال زمان مرگ بیــــــمار کمی راحت تر می باشــد . روزی دو خانم پیر را همکاران 115 به اورژانس آوردند هر دو بسیار بدحــــــال بوده و هر دو مدت ها قبل سکــته مغزی کرده و کاملاً زمین گیر شده بودند ،یکی حــتی دارای ســـن بالا در حدود 97 ســال و افزون برآن شکستگی لگن نیز داشت . همراهان هر دو بیمار متمایل بودند که بیمارشان باید به عنوان بیمار اورژانس در بیمارستان بســــتری شوند و جالــب تر اینکه از چند هفته قبل بیمارانشان دیگر هیچگونه حرکتی جــز حرکت سر و گردن نداشتند . در جواب سوال من که به چه عــلت بیـــمار خود را به اورژانس آورده ایـد گفتند : برای درمان آورده ایم .گفتم: مگر امروز این بیمارتان سکته کرده است ؟  گفتند : نه سالهاست  که سکته کرده اند ،از چند هفته قبل دیدیم حتی نمی توانند غذا بخورند بنابرایــــــن آوردیم  تا شما بســتری کنید . گفتم :شما روزهای عادی که متخصص است بیمار را نیاورده اید حالا که بعد از ظهر جمعه است آوردید که بیماری که چند سال پیش سکته کرده واز هفته ها تغذیه ندارد وزیـــر نظرچندین متخصص بوده و هست ،ما در اورژانس درمان کنیم !!! الان ما چه کمکی می توانیم انجـــام بدهیم این بیماران که اورژانسی نیستند و درمان های تخصصی دارند می گیرند ما حداکثر می توانیم در صورت امکان به بیماران شما یک سرم و آمپولهای تقویتی بدهیم ،کاری متأسفانه از دست ما برنمی آید . ضمن اینکه سن بیمارتان بالاست اصولاً قدیم رسم بود چنین بیما رانی را به بیمارستان نمی آوردنــــــد پزشک را بالای سر بیمارمی بردند تا خـــدای نکرده اگر اتفاقی افتاد آخرین لحظات در کناربچه ها و فامیلشان  باشند . همراهان یکی از پیر زنان بیمار که منطقی تر بودند گفتند : حقیقتاً همه دکترها از بیمار ما قطع امـــید کرده اند امروزجمعه چون همه فامیل دور هم جمع شده بودیم گفتیم بیاوریم اورژانس تا راه علاجی اگر پیــدا شود برای او انجام دهیم ولی وقتی به اورژانس آمدیم این همه مریض تصادفی و اورژانسی رادیدیم ،به اشتباه خود پی بردیم .شما آقای دکتر درست می گویــید نباید بیماری که بیماری مزمن و لاعلاج دارد  و هیچ امیدی به زنده ماندن اونیست ،با آوردن بی مورد به بیمارستان اذیتش بکنیم . ما بیمارمان را به خانه می بریم تا آخرین لحظات زندگی  خود را در آرامــــش  ودر کنار فرزندانش باشد و نهایتاً بیمار را  به منزلش بردند و بعد از چند ساعت همراهان آمدند وگفتند : که بیمارشان فوت نموده و با آرمش از دنــیا رفته است . مورد پیرزن دوم که بسیار مسن تر از بیمار اولی بود و قبلاً نیز شکستگی در چند نقطه از لگن خود داشت ،مطمئن بودم که بیمار حتــی به خانه نیز نمی رسد و در بیـــمارستان فوت می کــند . بیمار از شانس بد ،مادر یکی از همـکاران پزشک ما بود که در خانه سالمــندان زندگی می کرد ؟!! خــود همکار پزشکمان آمد گفت : آقای دکتر می دانـیم که مادرمان در حال مرگ است ولی چه کنیم رفته بودیم روز جمعه به خانه سالمندان دیدیم مادرمان ازمدتها غذا نخورده و روز به روزحالش بدتر شده گفتیم الان در حال فوت است چه بهتر که بیاوریم به بیمارستان بلکه کـــاری برایش انجام بدهیم بعداً اگر فوت کــرد اطرافیان نگویند برای مادرشان کاری نکردند !! گفـتم : آقای دکــتر چشم یک سرم نرمال سالــین دستــور می دهم بزنند . به خاطر شلوغی اورژانس مدتی از حال بیمــار بـی خبر بودم تا اینکه یکی از پرستاران آمد گفت : آقای دکتر بیمار تخت 27 از من خواســـــت که از شــما بپرسم که می تواند غذا بخورد یا نـــه ؟ گفتم : کدام بیمار ؟! اجازه بدهید برم تا از نزدیک ببینم ،وقتی پرده را باز کردم کم مانده بودکه شاخ در بیاورم پیر زن تقریباً100 ساله که رو به قــبله بود چند پاکت آب میوه خورده و آدامس می جوید هر چــند هیـــچ تکا نی نمی توانست بکند ولی نسبتاً حالش خوب شده ودر کــمال آرامش گفت : خوبی ننه ،دست و پــنجه ات درد نکنه اگر زحمتی نیست بگو این سرم را در بیاورند ومن را به خانه سالمندان ببرند !! این بود که به چشم دیدم در هر دو نفر با بیماری یکسان  بااینکه اقدامات مشــابه درمانی داده  و حتی به یکی از بیماران کـــــه اقدامات زیادتری انجام دادیم ،حالش نسبتاً خوب نشده و  فوت می نماید و آنــــکه حتی به اندازه نوک سر سوزن امیدی نمیرفت با وجود کهولت بسیار زیاد  و بیماریهای مختلف به خواســـت خدافوت نــنمود و دوباره به زندگی خود ادامه داد . پس این یک حقیقت است که مرگ ،زندگـی فقط در دست خداوند سبحـــــان است .   http://www.rs272.com/

 



ارسال سوالات و نظرات ()
ارسال کننده متن فوق: » دکتر رحمت سخنی ( سه شنبه 86/9/27 :: ساعت 9:35 عصر )
»» منو عقرب نزده !!

خاطره پزشکی- منو عقرب نزده !! 

نوشته :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) اورمیه

ویرایش و تنظیم :سیمین گله بان – فریده گل افشان

http://www.rs272.com/

اورژانس چندان شلوغ نبود ولی با تمام این وجود به کادر، که ما بین شان بازار اس ام اس وموبایل داغ بود، گفتم که در امور بیماران اورژانسی باید سریع مثل ، جت اقدام کنند تا کار بیمار زمین نماند . آنقدر این حرفها گفتم که تمامی موبایل ها و اس ام اس بازی تعطیل شد. در این اثنا  یک بیمار که دستش شدیداً متورم  بود به اورژانس آمد و خانم پرستار تریاژ و منشی اورژانس بیمار را به عنوان عقرب زدگی پذیرش کردند. خواستم قدرت مانور و عمل خود را نشان دهم رو به پرستاران کردم گفتم بچه ها الان وقت اش است که خودتان را نشان بدهید و دستورات زدن آمپول دگزامتازون ، واکسن ضد عقرب ، آمپول ضد درد ترامادول وآمپول ضد حساسیت کلرفنیرامین و آمپول ضد کزاز را یک جا صادر کردم . بچه های پرستار یک دفعه غیرتی شدند هر کدام یکی ازآمپولهای که گفته بودم جدا جدا به سرنگها کشیدند و بالای سر بیماررفتند،  من نیز به آنها پیوستم تا این عقرب زده را از نزدیک ببینم .بله دیدم که دست بیمار ورم کرده وبیمار از درد دستش ناله میکند ولی با تمامی این حال ، دیدم که رنگ بیمار مثل گچ سفید شده است.  بچه ها به بیمار گفتند آقا زود بخواب روی تخت تا آمپول هایت را بزنیم . بیمار با ترس ولرز گفت آمپول ، آمپول کدام آمپول؟ بابا من که چیزیم نشده فقط...بچه ها نگذاشتند ادامه بدهد وگفتند آقا دراز بکشید که ما وقت نداریم . دکتر گفته تا این آمپولها را به شما بزنیم تا خدایی نکرده دچار عوارض نشوید .نه ما از شما دفترچه ای خواستیم و نه گفتیم برو قبض و دارو بگیر، این کارها را گفتیم، که بعد میتوانی انجام بدهی پس می بینی که به نفع شما کار میکنیم . بیمار که اشکهایش در آمده بود گفت بابا من آمدم فقط عکس دستم رابگیرم من که چیزیم نیست مگه قبل عکس گرفتن این همه آمپول می زنند! یکی از پرستارها گفت راستشو بگو از آمپول میترسی نه ؟ متاسفانه چون ترا عقرب زده ما مجبور به خاطر سلامتی شما این آمپولها را تزریق کنیم حال دیگه پسر خوبی باش و دراز بکش تا آمپولهایت را بزنیم .مریض که دیگر اشکش ریختنش به گریه بلند تبدیل شده بود گفت بابا منو عقرب نزده من از درخت افتادم و دستم دچار ضربه شده و تورم آن نیز بخاطر افتادن از درخت است و ترسیدم که بشکند برای اطمینان آمدم که از دستم گرافی بگیرم ! حالا که میبینم قبل گرافی کردن این همه آمپول باید بزنم !! از خیرش گذشتم خداحافظ .بیمار که بلند شد برود ، من تازه به اشتباه خود و دیگر پرستاران مخصوصا اشتباه پرستار تریاژاورژانس پی بردم و بعداز پوزش از بیمار بخاطر اشتباهمان ، او را از نزدیک معاینه و به گرافی ساعد دست فرستادم . و به این نتیجه رسیدم که در اورژانس سرعت عمل مهم است ولی دقت و معاینه از نزدیک و عدم اطمینان به گفته اطرافیان مهمتر است .

http://www.rs272.com/



ارسال سوالات و نظرات ()
ارسال کننده متن فوق: » دکتر رحمت سخنی ( یکشنبه 86/9/18 :: ساعت 11:33 عصر )
»» طبل در گوش بیمار

خاطره پزشکی -طبل در گوش بیمار 

نوشته :دکتر رحمت سخنی ازمرکز آموزشی درمانی امام خمینی اورمیه (ره)

ویرایش و تنظیم :سیمین گله بان - فریده گل افشان

http://www.rs272.com/

طبق معمول اورژانس شلوغ بود.یکدفعه در اورژانس به شدت باز شد و یک نفر بدون هدف  و داد و فریادکنان به داخل اورژانس دوید.بیمار آرام و قرار نداشت.با هزار مصیبت همراهان و پرستاران وی را روی یکی از تخت ها نشاندند ولی بیمار باز بلند شد و اورزانس را چرخی زد.وقتی بالای سر بیمار رفتم همچنان بی قرار بود چند بار هم سرش را به نگاتوسکوپ رادیولوژی زد.همراهانش به زور نگهش داشتند تابه سؤالاتم پاسخ دهد.وقتی پرسیدم چه شده؟جواب داد:یکی در گوشم طبل می زند.گوشم دارد منفجر می شود.اول فکر کردم بیمار هیستریکی و تمارضی می باشد ولی بیقراری غیر طبیعی بیمار و اشاره به گوش راستش این شک مرا از بین برد.تمام معاینات بیمار و علائم حیاتی بیمار دال بر سالم بودن بیمار بوده و مشکلی نداشت.اما بیمار همچنان از وجود صدای بلندی در گوشش صحبت میکرد.بعداً فکر کردم،احتمالاً بیمار فشار خون بالا دارد و سر و صدایی که می شنود به خاطر آن است.ولی در معاینه فشارش دوازده روی هفت بود.به فکر تروما و ضربه گوش شدم،در این رابطه نیز چیزی عایدم نشد.در معاینه گوش بیمار با دستگاه اتوسکوپ هم موردی پیدا نشد.کم کم داشتم کلافه می شدم،آخر چرا بیمار بی تابی می کند.مجبور شدم دوبار و حتی سه بار معاینات را تکرار کنم باز به نتیجه ای نرسید م تااین که در معاینه مجدد چند باره گوش احساس کردم یک تار مو در پرده گوشش دیدم.در معاینه بعدی تار مو که کرک دار نیز بودمحو شد.در معاینه آخری تار مو دو تا شد،دیگر مطمئن شدم که چیزی متحرک در گوش بیمار میباشد.با احتیاط با یک پنس مخصوص تار مو را گرفته و آرام به بیرون کشیدم.آنچه که دیدم و باعث تعجب همه شد ،نصف بدن یک سوسک زنده بود که در اثر برخورد با پنس به دو نیم شده بود.داد و فریاد بیمار کاهش یافت ولی ماندیم که نصف دیگر سوسک کجاست؟ده دقیقه از این موضوع نگذشته بود که دوباره سر و صدای بیمار بلند شد.گوش بیمار را با هزار مصیبت شستشو دادیم،بسیار جالب بود که نصف باقیمانده سوسک وقتی داخل ظرف رسید،همچنان تکان میخورد.بالاخره بیمار آرام شده و بعد از گرفتن دارو مرخص شد.

http://www.rs272.com/

http://www.rs272.parsiblog.com/



ارسال سوالات و نظرات ()
ارسال کننده متن فوق: » دکتر رحمت سخنی ( یکشنبه 86/9/18 :: ساعت 12:15 صبح )
»» ترس بیمار فشار خونی

خاطره پزشکی- ترس بیمار فشار خونی 

نوشته :دکتر رحمت سخنی از مرکز آموزشی درمانی امام خمینی (ره) اورمیه

تنظیم و ویرایش : سیمین گله بان از اورمیه

http://www.rs272.com/

عصر نسبتاٌ آرامی  داشتیم.یکی از همکاران فنجانی چای روی میزم گذاشت.در این هنگام خانمی چاق و قد کوتاه با چند همراه صحبت کنان ،وارد اتاق معاینه درمانگاه عمومی شدند.بیمار بدون تعارف روی صندلی نشست و شروع به حرف زدن کرده و در آخر،تقا ضای گرفتن فشارخونش را نمود.من که هاج و واج بیمار را نگاه می کردم،گفتم ببخشید چه علتی شما را به بیمارستان کشانده؟بیماری ای خاصی دارید؟خانم گفت:نه،چه بیماری ای باید داشته باشم.یکی از آشناهایمان در بخش جراحی مردان بستری است،برای ملاقات ایشان آمده ایم.از اینجا که رد می شدیم گفتم که تا اینجا آمده ام یک فشاری نیز بگیرم.من در طول عمرم اصلاٌ به دکتر نرفته ام و تا حالا هم بیمار نشده ام.گفتم:خب پس لطفاٌ به همراه خود بگویید یک قبض ویزیت تهیه کنند.خانم گفت:بله،بله.یک فشار می خواهی بگیری آن هم با ویزیت؟مگر اینجا دولتی نیست؟فقط یک فشار می گیری،چیز دیگری که نمی خواهم.شما پزشکها چقدر پول دوستید! دیدم نه بابا چانه زدن با این بیمار پررو و سمج فایده ای ندارد.پس گفتم:خانم قبض ویزیت نخواستیم،لطف کن،آستینت را بالا ببر.مریض تا آستین خود را بالا برد دهها جمله قصار از خسیس بودن پزشکان و سلامتی فامیل هزار دستانش ایراد فرمودند.با تعجب دیدم که فشار بیمار بالای 20 می باشد.چند بار این کار را تکرار کردم،باز فشارش بالا بود.عجیب تر اینکه،مریض هیچگونه علائم بالینی مثل سر درد ، درد گوش، درد سینه، سرخی صورت و درد گردن یا سرگیجه و تهوع نداشت. مریض به علت فشار گرفتن های مکرر کمی مشکوک شد و گفت:آقای دکتر فشار خونم چقدره ؟جواب دادم: چیزی نیست، یک کم بالاست. گفت مثلاٌ چقدره؟ پرسیدم در خانواده شما کسی هست که فشار خون داشته باشد پاسخ داد :نه همه سلامتند فقط مادرم، دو خواهر بزرگم ، بچه های عموم فشار خون بالا دارند و قند خون پدرم کمی بالای 400 و چربی اش بالای 700 دارد.گفتم الحمد الله که همه خانواده و فامیل تان سالمند!!.بیمار حین وراجی مرتب می پرسید که فشارش چنده؟ تسلیمش شدم و همینکه گفتم، فشار خونش بالای 20 است، داد و بیداد راه انداخت به طوریکه بیماران سالن و پرستاران درمانگاه همه به اتاق معاینه ریختند.هیچیک نتوانستند بیمار را آرام کنند .  بیمار روی کف اتاق دراز کشیده بود ورو به قبله داشت شهادتین می خواند و وصیت خود را به اطرافیان می کرد عملاٌ کارمان مختل شده بود.مجبور شدیم به بیمار یک آرامبخش وریدی تزریق نماییم تا آرام شود،سپس چند ساعتی در بخش تحت نظر ماند.از خواب که بیدار شد نه دیگر وراجی می کرد و نه فشارش بالا بود و نه ازعدم بیماری هزار فامیلش صحبت می کرد.بیمار بعد از معاینه مجدد با نسخه دارویی مرخص شد.به نظر می رسد عدم چک آپ در بین هموطنان و عدم داشتن پزشک خانوادگی باعث میگردد، پزشکان ایرانی جز درمان کاری نداشته باشند.در حالی که افراد قبل از بیماری باید جهت پیشگیری اقداماتی همچون: چک آپ سالیانه، آزمایشات خون وادرار، معاینات دندان و چشم ها انجام دهند.که می طلبد وزارت محترم بهداشت و درمان آموزش پزشکی همراه با دولت و مجلس محترم طرحی در این رابطه جهت رفاه مردم ارائه دهند.

http://www.rs272.com/



ارسال سوالات و نظرات ()
ارسال کننده متن فوق: » دکتر رحمت سخنی ( شنبه 86/9/17 :: ساعت 9:7 عصر )
»» چاقو در چشم بیمار !!

خاطره پزشکی- چاقو در چشم بیمار !! 

نوشته :دکتر رحمت سخنی از مرکزآموزشی درمانی امام خمینی (ره)

تنظبم :سیمن گله بان – فریده گل افشان

بعد از ظهر ساکت در اورژانس پشت استیشن پذیرش با بچه ها گل می گفتیم و گل می شنیدیم ، مشغول نوشتن شرح و حال یک بیمار در پرونده اش بودم که فردی سلام داد بدون آنکه سرم را بلند کنم جواب سلام اش را دادم ، با ملایمت پرسید: ببخشید من آمده ام چشم پزشک، کجا می توانم دکتر را ببینم؟ گفتم : چشم پزشک نداریم شما باید فردا به درمانگاه تخصصی بروید یک لحظه سرم را بلند کردم دهانم از تعجب بازمانده،یک آقایی که قمه ضامن دار تا دسته داخل چشم اش فرو رفته  بود را دیدم که نه فریاد می کشید ونه از مشکلش شاکی بود .بعد از چند لحظه مکث پرسیدم که چه اتفاقی افتاده و از کی این چاقو  داخل چشم تان است ؟ بلند شدم به پرستار تریاژ و بقیه پرستاران گفتم که او را به یکی از تخت ها هدایت کنند وبه انترن آنکا ل چشم گزارش دهند در این منگی و گیجی یک دفعه در اورژانس با شدت باز شد و فردی سراسیمه و فریاد کنان که با فحش و لعن ونفرین به پزشکان و پرستاران  همراه بود ، وارد اورژانس شد.فـــکر کردم که مریض جدیدی است یا تصادفی آورده یا بیمارش مرده است ، امـّا بعداً دیدم که همراه همان مرد چاقو در چشم می باشد که به روی تخت خوابیده و به سوالات پرستار تریاژ به آرامی  جواب می داد !! همراه خود را به زمین می زد که چرا به بیمار من نمی رسید.آنقدر داد می کشید که مجبور شدیم به او یک آرام بخش بزنیم جالب اینکه بیمار چاقو در چشم در آرام کردن همراهش کمک می کرد !!؟ نهایتاً بیمار بستری و عمل شد بدون آنکه از دردش شاکی باشد .    

http://www.rs272.com/



ارسال سوالات و نظرات ()
ارسال کننده متن فوق: » دکتر رحمت سخنی ( شنبه 86/9/17 :: ساعت 12:34 عصر )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Google
»» لیست کل یادداشت های این سایت
آثاردرحال انتشار استاددندانپزشکی دکترمحمدابراهیم ذاکرMedical his
بررسی کتب استاددندانپزشکی دکترمحمدابراهیم ذاکرMedical history
خاطرات استاددندانپزشکی ونویسنده شهیردکترمحمدابراهیم ذاکر Medica
خاطرات دکتر محمدحشمتیان دندانپزشک امام خمینی (ره)Medical history
خاطرات کوتاه و جالب دندانپزشکان Memoirs of Dentists
خاطرات تلخ وشیرین استاد دندانپزشکی دکتر مسعود رضایی
شرایط درخواست مشاوره پزشکی رایگان اینترنتی دکتر رحمت سخنی
جیمیل جدید دکتر رحمت سخنی برای مشاوره رایگان پزشکی
در گذشت ناگوار خانم دکتر مهرزاد صدقیانی بانوو پزشک سخت کوش آذربا
معرفی 150 پزشک ایرانی خاطره نویس
[عناوین آرشیوشده]